به گزارش فائزون، آن روز هواپیماها جزیره را بمباران شیمیایی کردند. شب یکی از بچه ها تب و لرز گرفت .
از چشمانش اشک می ریخت، حالش به هم خورد و به هم می پیچید رفتم سراغ میرحسینی و از حال آن بسیجی گفتم آمدیم سر وقت او میر حسینی تا حال و روزش را دید به راننده اش :
گفت زود او را به اورژانس برسان.
در همین حال به من گفت:
تو چی تو هم حالت بد است ؟
گفتم:نه، از آمپول های ضد شیمیایی و قطره استفاده کردهام .
آن شب من هم راهی بیمارستان شدم و از آنجا به تهران اعزام شدم در بیمارستان میرحسینی را دیدم آن روز درخط او هم شیمیایی شده بود ولی برای اینکه نیروها روحیه شان را از دست ندهند به کسی چیزی نگفته بود. یک هفته در بیمارستان بودیم و موقع مرخص شدن میرحسینی گفت: وقتی به زابل رفتی به کسی چیزی نگو که من شیمیایی شده ام من برمیگردم منطقه اونجا به وجودم نیاز دارند.
من به زابل رفتم واو به جزیره مجنون.