فائزون|وقتی قرار باشد شهید بروجردی کسی را غافلگیر کند!

وقتی قرار باشد شهید بروجردی کسی را غافلگیر کند!

مدت‌ها بود که محمد بروجردی شبانه‌روز در خیاطی آقا پیکر مشغول کار بود و می‌خواست برای خودش کارگاهی داشته باشد. اکنون که همه چیز برای زدن کارگاه آماده بود، قضیه برادرش مشغولش کرده بود.

کدخبر : 38028 | تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۳/۲۲|۱۱:۵۵

به گزارش فائزون به نقل از گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، دوستانش به خاطر چهره‌ محمد او را «مسیح کردستان» صدا می‌زدند. موهای بور و پوستی سفید داشت، اما اخلاقش هم به این لقب می‌خورد. محمد بروجردی از فرماندهان جنگ، در کردستان رشادت‌های زیادی علیه ضدانقلاب نشان داده بود، اما در مقابل اطرافیانش دلش آنقدر نرم و مهربان بود که برای محبت کردن کارهایش حساب و کتاب نداشت. مثل شبی که برای علی برادرش رقم زد با اینکه مجبور شد همه پس اندازش را بابت آن کار بدهد. در ادامه خاطره آن شب را خواهید خواند:

مانده بود چه کند. مدت‌ها بود شبانه‌روز در خیاطی آقا پیکر یهودی مشغول کار بود و می‌خواست برای خودش کارگاهی داشته باشد. اکنون که همه چیز برای زدن کارگاه آماده بود، قضیه برادرش مشغولش کرده بود. تا صبح خواب به چشمش نیامد؛ اما صبح که می‌خواست برود سر کار، خیال مادرش را آسوده کرد که «همه چیز را بگذار به عهده من“.

برادرش دو سال بود نامزد کرده بود و پدرزنش گفته بود ما توی فامیل آبرو داریم. تا یک ماه دیگر اگر عقد کردی که کردی اگر نه دیگر این طرف‌ها پیدایت نشود. خرج خانه با علی بود و پول عقد و عروسی را نداشت. محمد رفت با پدر زن علی حرف زد، قرار عروسی را هم گذاشت. تا شب عروسی خود علی نمی‌دانست. با مادر و خواهرش هماهنگ کرده بود.

گفته بود: ‌داداش بویی نبره. با پول پس‌انداز خودش کار را راه انداخته بود. آن شب محمد یکی از کارگرها را فرستاده بود بالای چهارپایه که بگوید: «کار تعطیله! کی می‌آد بریم عروسی؟» بچه‌ها پرسیده بودند: عروسی کی؟ گفته بود: راه بیفتین! سر سفره عقد می‌بینینش.

علی گفته بود: من نمی‌آم. لباس ندارم. محمد هم پریده بود یک دست کت و شلوار سرمه‌ای نو گرفته بود، گذاشته بود روی میز کارش و گفته بود تو نباشی حال نمی‌ده. این هم لباس. وقتی تاکسی جلوی در خانه آقا فتاح نگه داشت، علی تازه شنید که می‌گویند داماد آمد.

پایان پیام/

 
 

ارسال نظر






captcha
ارسال