قرن ها بعد اما در سال86 که "مهدی توکلی" روحانی روستای افتخار آباد برای مراسم احیاء و شب زنده داری شب 21ماه مبارک رمضان به مسجد رفته بود دستی جفاکار و کوردل از آستین نفاق بیرون آمد و روحانی مومن را که گناهی جز احیای شب قدر و ودعوت مردم به عبادت خدا در این شب نورانی نداشت، به خونش غوطه ور ساخت تا مانند مولایش امیرمومنان(ع) با پیکری خونین به ملاقات محبوبش نایل آید.
مهدیه توکلی، همسر روحانی شهید در گفت وگو با خبرنگار ما با بیان اینکه «مهدی» جوانی مومن و با خدا بود که حجب و حیای مردانه اش، مرا مجذوب وی کرد
، گفت: مهمترین دلیل من برای انتخاب، ملبس بودنش به لباس روحانیت بود که برجسته ترین ویژگی شهید محسوب می شد.
به گفته وی، مراسم ازدواجمان در سال امام علی(ع) برگزار شد و بعد از پایان مراسم، همسرم به عنوان اولین هدیه، قاب عکسی به من داد که حدیثی از مولا علی علیه السلام روی آن نوشته شده بود؛ از دریافت اولین هدیه زندگیمان خیلی خوشحال شدم.
ثمره این زندگی شیرین را دو دختر به نام های«اسما» و «صالحه» دانست و ادامه داد: خوب به یاد دارم روزی که به روستای افتخار آباد آمدیم از شهید پرسیدم چرا اسم این روستا افتخار آباد است، و شهید به شوخی گفت: چون من به این روستا آمدم و روحانی این مسجد شدم اسم این مکان را افتخار آباد گذاشتند و به حق شهید توکلی افتخاری برای این روستا شد.
حال و هوای روز شهادت
همسر شهید توکلی بیان کرد: صبح روز ۲۱ رمضان استرس و نگرانی شدیدی داشتم اول صبح همان روز شهید به همراه یکی از اهالی جهت ضمانت برای وام به شهر می رفت تا در انجام عملی نیک سهیم شود به دلیل استرس زیاد به مهدی گفتم حالم خوب نیست سریع برگردید. ساعت ۱۱ قبل از اذان به منزل برگشتند تا وضو گرفته و برای نماز ظهر و عصر به مسجد بروند پس از بازگشت از مسجد به دلیل حال بدم مرا به بیمارستان برد که دو سرم تقویتی وصل کردند.
شهید در تمام لحظات در بیمارستان کنارم بود و پس از بازگشت به منزل به مسجد جهت اقامه نماز مغرب و عشا رفت. پس از بازگشت از منزل گفت برای رفتن به افطاری منزل یکی از اهالی روستا آماده شویم اما چون حالم بد بود گفتم شما بروید من حالم خوب نیست و تنها به همراه دخترم رفت، پس از رفتن مهدی غم بزرگی بر دلم سنگینی می کرد با خودم می گفتم خدایا درست است امشب شب شهادت امام علی است اما این موضوع چرا امسال اینقدر در دلم غوغا به پا کرده است.
دیری نگذشت که مهدی به منزل برگشت حالم بسیار بد بود گفتم می روم مسجد تا کمی آرام شوم بنابراین برای اولین بار زودتر از شهید به مسجد رفتم و مهدی در خانه ماند تا غسل شب احیا را به جای آورد؛ لحظات خداحافظی آن شب بسیار سوزناک بود.
اشرار با لباس مبدل و نظامی مسجد را به خاک و خون کشیدند
وی بیان کرد: در مسجد نماز شب قدر را به جای آوردم و گفتم خداوندا به فرق شکافته امام علی آرامم کن که در همان لحظه مهدی وارد مسجد شد و با برداشتن میکروفن دوبار مردم را به آمدن برای مراسم شب قدر فراخواند.
همان لحظه دو موتورسوار با لباس نظامی به مسجد نزدیک شدند و مهدی غافل از اینکه آنان لباس مبدل پوشیده اند برای خوش آمد گویی به آنان نزدیک شد که پس از چند قدم کوتاه صدای تیراندازی فضا را آکنده کرد من نیز دخترم صالحه را در زیر چادر پنهان کردم اما اسما در کنار پدر بود.
وقتی پارچه میان قسمت مردانه و زنانه مسجد کنار رفت دنیا روی سرم خراب شد. مهدی را دیدم که بر روی زمین افتاده و مردم دورش حلقه زدند. وقتی نزدیک شدم و مهدی را بیهوش و لبخند به لب و اسما را با تنی لرزان بر بالای سر پدر دیدم؛ دیگر متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده است.
وقتی پدر و برادرم خود را برای آوردن من و فرزندانم به زاهدان به روستای افتخار آباد رسانده بودند در طول مسیر سکوت غم انگیزی بین ما حاکم بود. اتفاقات مسجد را برای خود مرور می کردم وقتی به منزل پدر شوهرم رسیدیم ناگهان دنیا دور سرم چرخید. همه جا پارچه مشکی نصب بودنگاهم به پارچه سر در خانه افتاد با مِن مِن کلمات را خواندم. ناگهان خشکم زد؛ «اولین شهید محراب استان سیستان وبلوچستان...»
انتهای پیام/