فائزون|شهید حسین اکبریان

شهید حسین اکبریان

مادر حسین در مورد شب شهادت او چنین می گوید: خواب عجیبی دیده بودم . خواب دیده بودم یک نفر سینی بر سر به سویم می آید در حالی که با پارچه ای سبز روی محتویات سینی را پوشانده است.

نام:حسین

نام خانوادگی: اکبریان

نام پدر:غلام حسین

تاریخ تولد:۱۳۴۷/۱/۳

تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۸/۳

تحصیلات:سیکل - راهنمایی

دین:اسلام

مذهب: شیعه

کدخبر : 7680 | تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۸|۱۱:۲۸

فائزون شهید حسین اکبریان را به نقل از کتاب عرشیان هم آشیان معرفی می کند.

بچه های محله دور هم جمع شده بودند تا مثل هر روز با هم بازی کنند . حسین دوان ، دوان به آنها پیوست و همه مشغول تیله بازی شدند . باز هم طبق معمول پسر زیرک و باهوش خانواده ی اکبریان برنده شد و جایزه اش تیله های بقیه دوستانش بود اما این کودکِ بزرگ منش پس از پایان بازی ، همه تیله ها را به دوستانش بخشید و آنها را با خود به مسجد برد تا در برنامه های مذهبی شرکت کنند . او برای آنها از ظلم و ستم رژیم  می گفت و از رهبری نهضت و آرمانها و اهداف  انقلاب اسلامی سخن به میان می آورد . حسین ، عکس حضرت امام ( ره ) را به دوستان و اعضاء خانواده نشان می داد و می گفت این آقا به زودی به کمک خداوند و قیام مردم ، رژیم پهلوی را سرنگون خواهد کرد .

حسین اکبریان پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج در آمد . او که به عنوان فرزند بزرگ خانواده بیش از دیگران احساس مسئولیت می کرد ، در کنار تحصیل در میوه فروشی مشغول به کار شد و با آغاز جنگ تحمیلی حضور در جبهه و دفاع از خاک پاک سرزمینش را بر همه چیز ترجیح داد .

حسین هر بار که به مرخصی می آمد از مادرش می خواست برای همرزمانش نان و کلوچه بپزد و برای شهادتش دعا کند .

او در عملیاتهای : آزاد سازی بستان ، رمضان ، دشت عباس ، فتح المبین ، بیت المقدس و والفجر 4  عاشقانه مبارزه کرد و بالاخره در مرحله پایانی عملیات « والفجر4 » به آرزوی قلبی اش رسید .

مادر حسین در مورد شب شهادت او چنین می گوید :

 « ساعت دو نصف شب بود و همه ی اعضای خانه خواب بودند که ناگهان با پریشانی از خواب پریدم . خواب عجیبی دیده بودم . خواب دیده بودم یک نفر سینی بر سر به سویم می آید در حالی که با پارچه ای سبز روی محتویات سینی را پوشانده است . بعد حسین را دیدم که با لباس نظامی و پوتین های خاکی جلو آمد و با من احوالپرسی کرد اما ناگهان از نظرم ناپدید شد...

همان لحظه انگار بند دلم پاره شد و دلم گفت : حسین شهید شده است ! »

آری ! قلب مادر هرگز اشتباه نمی کند حسین همان شب به ابدیت پیوسته بود .

ارسال نظر






captcha
ارسال