فائزون|شهیده سونا دشتی

شهیده سونا دشتی

شهیده سونا دشتی در سال ۱۳۷۸ در شهرستان چابهار دیده به جهان گشود و در سال ۱۳۸۹ در حالی که ۱۱ سال سن داشت در روز تاسوعا حسینی توسط اشرار کوردل به شهادت رسید.

نام:سونا

نام خانوادگی:دشتی

نام پدر:عبدالرحمان

محل تولد:چابهار

تاریخ تولد:۱۳۷۸/۸/۲۰

تاریخ شهادت:۱۳۸۹/۹/۲۴

محل شهادت:چابهار

عملیات:ترور

دین:اسلام

مذهب:سنی

کدخبر : 6798 | تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۷/۱۸|۱۱:۲۰

فائزون شهیده سونا دشتی را به نقل از کتاب اسوه های صبر و ایثار معرفی می کند.

شهدای حادثه تروریستی تاسوعای حسینی چابهار

تاسوعای 89 در شهر همیشه بهار ، چابهار بود که در کنار جمعی زیادی از مردان و دختران نیز بهار عمر 7 زن و دختر به خزان تبدیل شد و فقط خدا می داند که چه گذشت بر عزاداران حسینی هنگامی که صحنه ی کربلا در جلوی چشمانشان رقم خورد و عزیزانشان در خاک و خون می غلتیدند و صدای یا حسین ، یا حسین  فضا را پر کرده بود.

12 آذر ماه 89 بود و 9 روز از آغاز ماه محرم می گذشت مردم مسلمان چابهار نیز مانند همه عاشقان حسینی شبهای محرم را به عزاداری پرداختند تا روز تاسوعا فرارسید و هیچکس نمی دانست که تاسوعای آن  سال ، زمان وصال عشاق است

طبق سنت قدیم در روز تاسوعا مردمان صبح زود به خیابان می روند و به عزاداری می پردازند ، هر کس به نوعی عشق خودش به سرور و سالار شهیدان را ابراز می کند عده ای با بر پایی ایستگاه های صلواتی و جمعی با تشکیل هیئت عزاداری و دسته روی ، زنان و دختران نیز ضمن همراهی هیئت با وقار و متانت آرام آرام سینه می زنند و یا حسین  یا زینب زمزمه می کنند.

سونا از شب قبل تمام لباس ها  ،چادر و مقنعه اش را شسته بود تا پاک و تمیز در مراسم روز تاسوعا شرکت کند.

صبح به نانوایی محل رفت و نان گرم خرید ، هنگامی که به منزل آمد ، مادر در حال پهن کردن سفره صبحانه بود ، سونا نان را در میان سفره گذاشت و گفت: مامان ، زود صبحانه بخوریم بریم مراسم ، مردم کم کم داشتن به خیابان می آمدند همه جا پر از پرچم بود ، ایستگاه های صلواتی هم بر پا شده بود . من امسال می خوام کنار ایستگاه بایستم و بهشون کمک کنم.

مادر در حالیکه به صورت دخترش نگاه می کرد گفت : باشه عزیزم ، انشاءالله که خدا قبول کند.

سونا صبحانه اش را با اشتهای فراوان میل و لباس هایش را تن کرد ، کمی عطر زد و آراسته تر از همیشه آماده رفتن شد.

پدر از اتاق بیرون آمد، گونه ی سونا را کشید و با لبخند گفت:

به به چه دختر خوشگلی ، چه خبره بابایی.

سونا در حالیکه چادرش را به سر می کرد جواد داد:

امروز با همیشه فرق داره، امروز یه روز به یادماندنی هست

سپس همه با هم به قصد شرکت در مراسم تاسوعا از منزل خارج شدند.

اخبار مرتبط

ارسال نظر






captcha
ارسال