تشکیل گردانهای سیستان و بلوچستان از سال 1364 تا 1367
تاریخچۀ سازمانهای رزم سپاه استان در عملیاهای آفندی و پدافندی
محمدحسین پودینه از نیروهای استان سیستان و بلوچستان و از فرماندهان لشکر 41 ثارالله دربارۀ راهاندازی سازمان رزم سپاه استان سیستان و بلوچستان میگوید:
«از عملیات والفجر مقدماتی ما به فکر افتادیم که سازمان و یگان رزم برای استان سیستان و بلوچستان بهراه بیندازیم. بهویژه در مریوان، در عملیات والفجر 4، سردار سلیمانی فرمانده لشکر از پیشنهاد ما خیلی با قوت پشتیبانی کردند و حتی به ما انگیزه دادند و خود ایشان هم در این قضیه به ما کمک کردند. ما در خود استان سیستان و بلوچستان بهویژه در جنوب استان مشکلات زیادی داشتیم و بخش عمدهای از توانمندی و قابلیت سپاه در درون استان درگیر مسائل بلوچستان و بخش امنیتی استان بود؛ ازاینرو ما نمیتوانیم بگوییم که در ردیف اول استانهای شرکتکننده در جنگ بودیم. ازآنجاکه ما جبههای امنیتی در درون استان داشتیم، نمیتوانستیم خواهان یگان مستقل باشیم» (مصاحبه با پودینه، 1395).
محمدحسین پودینه که از فرماندهان لشکر 41 ثارالله بودهاست و همراه قاسم میرحسینی راهاندازی سازمان رزم استان سیستان و بلوچستان را رصد میکردهاست، دربارۀ راهاندازی تیپ امام جعفر صادق(ع) میگوید:
«وقتی صحبت از یگان و سازمان رزم شد، در واقع شالودۀ تیپ امام جعفر صادق(ع) را بهنامِ استان سیستان و بلوچستان با تأکید و پشتیبانی قاسم سلیمانی که فرمانده لشکر بودند، شکل دادیم. البته ما توانستیم دو گردان را سازماندهی کنیم، زیرا در تیپ کمبود نیرو داشتیم. در عملیاتهای مختلف و در سازماندهی تیپ، بخشی از نیروها، در غالب تیپ امام جعفر صادق(ع) بهنامِ استان سیستان و بلوچستان شکل گرفتهبود و من هم فرمانده این تیپ بودم که از جنوب کرمان بهخصوص از نیروهای بم، جیرفت و کهنوج در مقاطع مختلف تأمین میشد» (مصاحبه با پودینه، 1395).
محمدحسین پودینه فرمانده تیپ امام جعفر صادق(ع) استان سیستان و بلوچستان دربارۀ قابلیت و توانمندی نیروهای استان سیستان و بلوچستان در لشکر 41 ثارالله و علت و انگیزۀ راهاندازی سازمان رزم برای استان سیستان و بلوچستان میگوید:
«ما تعداد زیادی نیرو از استان داشتیم که در واحدهای ستادی و تخصصی لشکر، مثل اطلاعات و تخریب یا در واحدهای پشتیبانی لشکر حضور داشتند. اینها بسیار نیروهای توانمند و تاثیرگذاری در واحدهای ستادی لشکر بودند. تعدادی نیرو نیز در گردانهای دیگر حضور داشتند که بعضی از آنها فرمانده دسته، فرمانده گروهان یا معاون گردان بودند. ما گفتیم از این توانمندی در قالب واحد یگان رزم تعریفشدهای استفاده کنیم؛ یعنی ما در خود این قابلیت را میدیدیم. این نیروها در قالب واحدهای ستادی لشکر پخش بودند و ما باید اینها را متمرکز میکردیم و میآوردیم. البته خودشان دو بخش داشتند: یک بخش نیروهای عملیاتی بودند که برای پذیرش مسئولیتهای کادر فرماندهی عملیاتی آمادگی داشتند و بخش دیگر هم نیروهای ستادی بودند که تا آخر هم در واحدهای ستادی ماندگار شدند و در یگان رزم عملکننده وارد نشدند. حتی بعد که ما تیپ را هم تشکیل دادیم، آنها در غالب واحدهای ستادی ماندگار شدند و نیامدند.
نکتۀ دیگر اینکه اکثر استانها در سطح کشور یگان رزم تعریفشدهای داشتند. هدف ما ایجاد مشارکت بیشتر مردمی بود؛ یعنی با توجه به بُعد مسافتی که بین استان سیستان و بلوچستان تا جبهه بود و نیز مشکلات و مسائل امنیتی که در خود استان گاه نیروهای خوب ما را درگیر کردهبود، ما بهدنبالِ این بودیم که توجه به جبهه را پررنگ کنیم و نقش مردمی تعریف عمیقتر و گستردهتری به خود بگیرد، هم ازنظرِ نیروی انسانی و هم ازنظرِ کمکهای مردمی. از همه مهمتر اینکه سردار سلیمانی بهعنوان فرمانده لشکر مشوق ما بود. ایشان هم تأکید داشت که شما میتوانید یگان داشته باشید. حتی بعداز آنکه ما این یگان [تیپ امام جعفر صادق] را تشکیل دادیم و در گردانهای رزمی کم آوردیم، همیشه از گردانهایِ دیگرِ لشکر به این تیپ که تحت فرماندهی ما بود نیرو داده میشد تا این یگان بهصورت سازمانیافته سرِپا بماند.
پس هدفِ اول این بود که از قابلیتی که وجود داشت، بهترین بهره را ببریم و دوم اینکه توجه بیشتر مردم به جبهه معطوف شود و بیشتر مشارکت کنند که واقعاً به این اهداف رسیدیم؛ یعنی میتوانم بگویم که بعداز تشکیل این یگان ما در کادریابی بهترین کادر فرماندهی را داشتیم. نمونهای بارز از کادرهای پایدار و ماندگار ما تا پایان جنگ فارسی است. همانطورکه بنده در تیپ ثارالله از ابتدا فرمانده گردان بودم، و از بدو تشکیل لشکر اولین فرمانده تیپ بودم، حاج آقا فارسی در تیپ امام جعفر صادق(ع) از همان ابتدا فرمانده گردان بودند و ما میخواستیم از این قابلیت استفادۀ بهتری بشود که قطعاً شد و با تشکیل تیپ واقعاً توجه عمیقی نسبتبه بچههای جبهه و جنگ در استان بهوجود آمد» (مصاحبه با پودینه، 1395).
یکی از دغدغههای میرحسینی پساز حضور گستردۀ نیروهای استان سیستان و بلوچستان در جنگ راهاندازی سازمان رزم برای استان به استعداد یک تیپ بود و همواره در جلسات متعدد و نشستهای دوستانه به این نکته اشاره میکرد و درصددِ اخذ نظرات دوستان تأثیرگذار بود. در پاییز 61 آیتالله عبادی نمایندۀ امام(ره) در استان سیستان وبلوچستان و امام جمعۀ زاهدان با جمعی از مسئولان استان برای سرکشی از نیروهای استان بههمراه کمکهای مردمی به لشکر 41 ثارالله که تازه از تیپ به لشکر ارتقا پیدا کردهبود وارد شدند. با توجه به بررسی انجامشده با حضور آیتالله عبادی موضوع راهاندازی یگان رزم مستقل برای استان برای اولین بار در دشت عباس مطرح شد.
غلامرضا باغبانی در این باره میگوید:
«ما در دشت عباس که بودیم آقای عبادی بههمراه کمکهای ستاد مردمی به جبهه آمد. ما و آقای میرحسینی و پودینه که تصمیم گرفتهبودیم یگان مستقلی برای خودمان طراحی و برنامهریزی کنیم، با آقای عبادی جلسهای گذاشتیم؛ تعدادی از بچهها هم جمع بودند. در آنجا گفتیم که میخواهیم یگان مستقلی برای استانمان داشتهباشیم. مهماتش را که دولت تهیه میکند و نیروهایش هم از بچههای استان خودماناند، فقط شما پشتیبانی کنید و نان و آب ما را بدهید. آقای عبادی پذیرفت که هر کاری از دستشان بربیاید انجام دهد. میرحسینی را فرستادیم نزد آقای شمخانی که قائم مقام سپاه بود. میرحسینی با آقای شمخانی دربارۀ خواستۀ ما صحبت کرد که تشکیل یگان را بپذیرید و مهمات را ایشان بدهند و نیروها را ما آماده کنیم. آقای شمخانی موافقت کردند و گفتند که سازوکارش را که آماده کردید ما به شما ابلاغ میکنیم. آقای میرحسینی آمد و گزارش داد. ما خوشحال شدیم و پنهان از چشم سلیمانی این کار را انجام میدادیم؛ زیرا نمیخواستیم که اول خبر پخش شود. خلاصه با مشورت به این جمعبندی رسیدیم که ابتدا نیروهای مستعد را درحدِ فرمانده گروهان و گردان و دسته شناسایی کنیم. فهرستی تهیه کردیم که سِمتها در آن مشخص بود. همان موقع آقایان آریاییفر، پودینه، ظفرضامن، ردانی و دهقان در فهرست قرار داشتند و تقریباً برای یکی دو گردان روی کاغذ کادر آماده کردیم. آقای عبادی و آقای شمخانی پذیرفتند؛ قاسم سلیمانی ماندهبود. براساسِ پیشبینی بیش از دو گردان نیرو در لشگر 41 ثار الله داشتیم، از آشپزخانه گرفته تا تخریب و اطلاعات و واحدهای بسیار تخصصی. آقای میرحسینی پیشنهاد داد که از ما سه نفر یکی به استان برگردد تا اگر بخواهیم کادرسازی کنیم، با نیروها صحبت کند و از آنها بخواهد به جبهه بیایند. آقای میرحسینی گفت که آنجا کسی را نمیشناسد؛ زیرا پس از چندماهی که وارد سپاه شدهبود، به جبهه آمدهبود و بهاصطلاح برگشتی نداشت. آقای پودینه هم گفت که پایگاه دوستمحمد بودهاست و کسی را نمیشناسد. من با حفظ سِمت مسئول عملیات سپاه زابل بودم و تنها کسی که شناختهشده بود. از رفتن امتناع میکردم؛ اما چارهای نبود. گفتند که اگر نروم طرح بههم میریزد. قرار شد من بروم با نیروهای استان صحبت کنم، برنامۀ کمکهای مردمی را شکل بدهم و مردم را برای رفتن به جبهه تشویق کنم و هنگام عملیات هم به جبهه برگردم.
فقط باید موضوع را به آقای قاسم سلیمانی میگفتیم. بعداز والفجر مقدماتی، آقای میرحسینی و آقای پودینه خواستند برویم با قاسم سلیمانی که در قرارگاه لشکر در ابوغریب بود، صحبت کنیم. به آنها گفتم هیچوقت به قاسم نمیگویم که میخواهم برم. آنجا هم دربارۀ اجبار در رفتن و عدم تمایل من بحثی شد. درنهایت نزد قاسم سلیمانی رفتیم. آقای میرحسینی برگۀ تسویهحسابی هم از معاونت نیرو برایم گرفتهبود که امضای قاسم سلیمانی را بگیرد. ما نزدیک ده ماه در منطقه بودیم. آقای قاسم سلیمانی خواب بود، بیدارش کردیم. آقای میرحسینی گفت که از ما سه نفر یکی باید برگردد. ایشان مخالفت کردند. با اصرارِ آقای میرحسینی، قاسم سلیمانی قبول کرد یکی از آن دو برود؛ چون من کمی از آنها بیشتر سروزبان داشتم. آنها اخلاص و تواضعشان زیاد بود، من کمی فضولتر بودم. میرحسنی میگفت فقط . وسط بحثِ آنها گفتم به این شرط میروم که هروقت عملیاتی، برنامهای باشد، تضمین کنند که برگردم. آقای میرحسینی با شدت و تهدید گفت که اگر اجازه ندهند باغبانی برود، هر سه نفر با هم میرویم، ولی اگر باغبانی برود ما میمانیم؛ حالت تعرضی و تحکمی داشت. نهایتاً نامه را جلوی قاسم سلیمانی گذاشت و ایشان هم امضا کرد (مصاحبه با باغبانی، 1395).
قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله پساز مدتی از موضوع مطلع شد که علت تسویهحساب باغبانی و اصرار میرحسینی و محمدحسین پودینه در آن زمان یعنی سال 1361 و بعداز عملیات والفجر مقدماتی راهاندازی یگان مستقل رزمی برای سیستان و بلوچستان بودهاست؛ ازاینرو ضمن گلایه از برادران، آنان را از پیگیری راهاندازی یگان رزم مستقل برای استان برحذر داشت و بر ماندن در لشکر 41 ثارالله مثل گذشته ترغیب کرد.
موضوع راهاندازی یگان مستقل که از سال 1361 در ذهن فرماندهان جنگ مانند میرحسینی، محمدحسین پودینه و غلامرضا باغبانی شکل گرفتهبود، فراموش نشد.
این موضوع در سالهای بعد با گسترش نیروها در سطح لشکر 41 ثارالله و داشتن مسئولیت توسط بعضی از رزمندگان استان سیستان و بلوچستان در بدنۀ لشکر و گردانها و واحدهای تخصصی، همچنان در ذهن و دستورکار اکثر برادران مسئول در جبهه و استان قرار داشت. لیکن دربارۀ چگونگی ایجاد و روش راهاندازی یگان بحثهایی وجود داشت.
احمد اعرابی از نیروهای آموزش نظامی لشکر و از افراد مطرح در دوران دفاع مقدس در این باره میگوید:
«در آن مقطع بحث اینکه گردان تشکیل بشود نبود، بحث تشکیل یگان بود. سه نظریه وجود داشت: یک نظریه که طرفدار هم داشت اینکه ما یگانی مستقل تشکیل بدهیم و از لشکر 41 ثارالله جدا شویم. مثال هم میزدند که الفتح (تیپ 48 فتح یاسوج) اینطور تشکیل شده است. ما هم نیرو و استعداد و توانش را داریم. میگفتند ما میتوانیم مستقل باشیم و خط داشتهباشیم. غالباً این فکر میچربید و بین خود بچهها طرفدار داشت. نظریۀ دوم ازسوی سپاه استان بود. آنها میگفتند یگان مستقل داشته باشیم، خط حد هم بگیریم؛ ولی به این شروط که گردانهای وحدت ما آنجا حضور داشتهباشند، گردانهای خود ما آنجا باشند، بچههای خود ما فرماندهیاش را داشتهباشند و... . یک دیدگاه دیگر هم وجود داشت که میگفت درست است که ما میخواهیم یگان تشکیل بدهیم، اما بچههای ما پخته نیستند و باید پختهتر از این بشوند. درست است که ما نیرو داریم، اما نیروی ما تا الآن یک گردان و یک تیپ مستقل نداشتهاند، البتّه نیروهایی پیشاز آن داشتیم، اما شهید شدهبودند، مثل شهید حسن امامدوست و افراد دیگری هم داشتیم که در یگانهای تخصصی بودند؛ برای نمونه فرمانده یگان در ادوات و توپخانه بودند. این جریان میخواست یگان تشکیل شود، اما زیر مجموعهای از لشکر41 ثارالله باشد و پساز شرکت در چند عملیات و کسب تجربه اینها را جدا کنند. فرض کنید این نیروها در قرارگاه میخواهند برای طرحریزی و برنامهریزی عملیاتی بحث و شرکت کنند. چه میخواهند بگوید! براساسِ این نظریه باید مدتی میگذشت و اینها آموزش میدیدند و آماده میشدند تا زمینۀ بهتری برای استقلال و کاراییشان فراهم میشد. ازسویدیگر در استان توانایی پشتیبانی از یگان مستقل وجود نداشت. واقعاً هم تشکیل یگان و خورد و خوراک نیروهای آن و سایر امکانات هزینهبر بود و شاید آن موقع استان این آمادگی را نداشت؛ درحالیکه وقتی زیر نظر لشکر 41 ثارالله بود، اینها همه تأمین میشد و درضمن یگان هم کنار این قضیه تشکیل میشد و قوت میگرفت. یگان در زمان رزم باید از استخوانبندی خیلی قوی برخوردار باشد. این نظریه دو نظریه پیش را رد میکرد؛ زیرا هم عاقلانهتر و منطقیتر بود، هم منصفانهتر. این دیدگاه پرورشیافتهتر بود و میتوانستیم بگوییم که وقتی اینگونه پا میگرفت طرفداران بیشتری هم داشت» (مصاحبه با اعرابی، 1396).
در پاییز 1364 با هماهنگی میرحسینی و فرماندهان سپاه استان سیستان و بلوچستان و مسئولان لشکر 41 ثارالله گردان قائم (وحدت) استان سیستان و بلوچستان متشکل از نیروهای بسیجی بلوچ به فرماندهی علی شادکام راهاندازی شد. این گردان ازنظرِ پشتیبانی اعم از لجستیکی، کادر و فرماندهی زیر نظر فرماندهی سپاه ناحیۀ استان سیستان و بلوچستان و ازحیثِ عملیاتی تابع فرماندهی لشکر 41 ثارالله انجام وظیفه میکرد.
از سال 1364 و بهویژه در عملیات والفجر 8 نیروهای اعزامی از یک شهر یا استان در یک گردان سازماندهی میشدند و غالباً شهرستانهای استان کرمان گردانهای مشخص داشتند. احمد اعرابی دربارۀ راهاندازی گردانهای ویژه هر شهرستان و منطقه میگوید:
«لشکر گرایشی به این سمتوسو پیدا کردهبود که هر شهرستان و منطقهای که توانایی و استعداد نیرو دارد، یگان مستقل خودشان را بهوجود بیاورند. این هم رقابتی بین شهرستانها بود؛ اولاً برای اعزام نیرو به جبهه، ثانیاً برای گرفتن کمکهای مردمی به جبهه، مثلاً فرض کنید رفسنجان گردان 410 داشت، ولی از سایر شهرستانها و جاهای دیگر هم نیرو داشت. اما کادر این گردانها مال آن شهرستان بودند» (مصاحبه با اعرابی، 1396)
عید 1365 فرارسید. هنوز دشمن در منطقۀ عمومی فاو تلاش میکرد تا منطقۀ ازدستدادۀ خود را پس بگیرد میرحسینی معاون عملیاتی لشکر 41 ثارالله بههمراه احمد اعرابی از رزمندگان استان سیستان و بلوچستان برای پیگیری امور رزم لشکر به منطقۀ فاو رفتهبودند. تعدادی از نیروهای استان سیستان و بلوچستان در منطقۀ فاو حضور داشتند. میرحسینی به محبعلی فارسی[1] دستور داد که نیروهای استان را سازماندهی و به خط فاو-امالبهار تک کند. و بدین صورت اولین یگان رزمی که صددرصد از نیروهای استان سیستان و بلوچستان بودند، در اینجا شکل گرفت.
احمد اعرابی یکی از افرادی بود که برای آزادسازی نیروهای موجود استان سیستان و بلوچستان در سایر گردانهای لشکر حضور داشت. او به گردانها مراجعه کرد؛ اما بهدلیل وجود روحیۀ سلحشوری و نقش ارزندۀ نیروهای استان، بعضی از فرماندهان میل و رغبتی برای آزادسازی نیروهای استان از گردان خود نشان نمیدادند. ایشان در این خصوص میگوید:
«بچههای استان ما بهویژه همین نیروهایی که در گردان 405 و 409 بودند، روحیۀ سلحشوری داشتند و یکی از دلایلی که فرمانده گردانهایِ دیگر دنبال این بچهها بودند و نمیگذاشتند آنها از گردانشان به گردانهای 405 و 409 بروند، این بود که استخوانبندی گردانها تکمیل شود. این نیروها هرکجا مستقر میشدند، دیگر کندن از آنجا واقعاً مشکل بود. امکان نداشت که اینها را با بزرگترین پاتکهای عراق از جایشان تغییر داد، مگر اینکه در همان سنگر به شهادت میرسیدند (مصاحبه با اعرابی، 1396).
محمدرضا حیدرینسب دربارۀ تشکیل گردانهای استان سیستان و بلوچستان میگوید:
«از آغاز جنگ تحمیلی مجموعۀ نیروهای داوطلب مردمی که از استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان و کرمان، به جبهههای غرب و جنوب اعزام میشدند، در تیپ ثارالله سازماندهی میشدند. بعد از آن که تیپ ثارالله به لشکر ارتقا یافت، باز هم یگان مخصوصی برای هر استان دیده نشدهبود. بچههای این استان واستانهای همجوار در کنار هم در گردانها و گروهانهای تشکیلشده خدمت میکردند؛ مثلاً یک گردان فرماندهیاش با فردی از یک شهر بود و معاونت گردان از یک شهر دیگر و همینطور ترکیب یک واحد نظامی مستقل مال یک شهر نبود و نیروهای داوطلب این سه استان بهطور یکنواخت در واحدهای لشکر انجام وظیفه میکردند. این موضوع تا پایان سال 64 و عملیات والفجر 8 ادامه داشت؛ یعنی نیروهای سیستان و بلوچستان در گردانها و واحدهای مختلف پراکنده بودند و نیروهای چند استان دیگر هم به همین صورت. اما بعد از عملیات والفجر 8 به هر طریقی مسئولان ارشد نظامی به این جمعبندی رسیدند که واحدهای رزمی را بومیگزینی کنند؛ یعنی مثلاً تمام کادر و افراد یک گردان از یک شهر باشند.
وقتیکه نیرو از شهرستانهای مختلف باشد، برحسبِ حضور نیروهای یک شهر به آنها واحدهای خاص نظامی تخصیص داده میشود تا این نیرو بتواند در سازمان رزم در همۀ ردهها چینش شوند. درنتیجه کارایی این واحد نظامی در عملیاتها بهتر خواهد بود و فوائد دیگری نیز بر آن مترتب است؛ ازجمله اینکه اگر روزی نیاز باشد که این نیروها در منطقۀ خودشان براساسِ نیاز بهکارگیری شوند، درصورتیکه تمام کادر مورد نیاز خود از فرماندهی تا ذیل را داشتهباشد، خللی در اجرای مأموریتش پیش نمیآید.»[ویراستار: منبع؟]مصاحبه بامحمدرضاحیدری نسب سال1395
مرتضی حاجباقری فرمانده تخریب لشکر 41 ثارالله که با حفظ سِمت فرمانده تیپ و فرمانده عملیات بود، درخصوصِ ایجاد گردانهای استان سیستان و بلوچستان میگوید:
«زمانی ما به مرحلهای رسیدیم که جنگ داشت طولانی میشد و گردانها را شهرستانی کردند. هر گردان سعی میکرد از منطقۀ خودش نیرو بیاورد تا انگیزه ایجاد شود و یک فرمانده هم از خودشان میگذاشتند، برای مثال محبعلی فارسی، حسن هراتی، میرحسینی، پودینه و باغبانی. این فرمانده میرفت شهرستان خودش سخنرانی میکرد و نیرو جذب میکرد. با امام جمعه و مسئولان برای بهتر جذب کردن منابع مردمی و پشتیبانی از جنگ، ماشین و پول و تدارکات صحبت میکرد. اینها را خودش جمع میکرد و همین انگیزهای میشد برای آن شهرستان که این نیرویی که فرستاده و به اهواز رفته ، پشتیانیاش هم بکند؛ نان و آبش، ماشین و موتورش حتی تنقلات را هم بفرستد. این روشی مؤثر بود و براساس همین روش زمانی بود که سیستان و بلوچستان سه تا گردان داشت که یکی از آنها گردان وحدت بود. دو گردان هم داشت بهگمانم گردان 405 و 409 بود. بعداز شکلگیری گردانها بچههای استان سیستان و بلوچستان مظلوم بودند تا اینکه کمکم خود را نشان دادند، مخصوصاً در شلمچه (تک 4 خرداد 1367) که من در آنجا مسئول عملیات لشکر 41 ثارالله و مسئول خط بودم» (مصاحبه با حاجباقری، 1396).
«در زمستان 1364 قبلاز عملیات والفجر 8 با تعدادی از بچهها اعزام شدیم. من بهاتفاقِ علی رضاآقایی و عبادی بهعنوان آرپیجیزن در یکی از گردانهای استان کرمان سازماندهی شدیم. عملیات شروع شدهبود و گردان ما برای تثبیت هدف وارد منطقه شد. تعدادی محدود از بچههای استان در این گردان بودیم. بچههای استان مثل ستاری را دیدیم که در گردان دیگری هستند که اغلب بچههای استان در آن گردان سازماندهی شدهبودند و ما حسرت میخوردیم که ای کاش با بچههای استان بودیم، چون آنها در گردانی مستقل بودند» (مصاحبه با نوری، 1396).
عبدالصمد میرشهرکی از پاسداران نسل اول سپاه و از پیشکسوتان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس، که در هنگام شکلگیری گردانهای قائم (وحدت)، گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) و گردان 405 باقرالعلوم(ع) استان سیستان و بلوچستان در معاونت نیروی انسانی لشکر 41 ثارالله مشغول بودهاست، از چگونگی تأسیس گردانهای استان میگوید:
«نیاز جنگ هر روز بیشتر و بیشتر میشد. لشکر نیاز به گردانها و نیروهای بیشتری داشت چنانکه شهرهای استان کرمان هم یک گردان و بعضی شهرها دو گردان داشت و حتی اواخر به شهر بافت هم گردان 422 اضافه شد یا بم که گردانی نداشت، گردان 407 برایش ایجاد شد. ازآنجاکه نیروهای با استعداد زیادی از استان در پیکرۀ لشکر 41 ثارالله حضور داشتند، میرحسینی خیلی علاقه داشت که گردانی تشکیل شود. به بعضی از دوستان میگفت «تا کی میخواهید پیک باشید. خُب گردان راه بیندازید». بودن بچههای با استعداد، نیاز جنگ و علاقۀ میرحسینی برای راهاندازی یگان یا گردان مستقل، باعث شد که شهید میرحسینی نیروها را از همۀ گردانها و واحدها جمعآوری کند و به این ترتیب گردان 409 شکل گرفت. آقای فارسی مأموریت داشت که گردان را شکل بدهد؛ برای امکانات و پشتیبانی باید پیگیری میکرد. اولین عملیاتِ گردان کربلای 1 در مهران و فرماندهاش حبیبالله دانششهرکی بود. بعداز مدتی کادر بیشتر شد و گردان هم با نیروهای بیشتر واقعاً سرریز داشت و میتوانست گردان دیگری شکل بدهد؛ بنابراین گردان 405 هم سازماندهی شد و دو گردان از استان شکل گرفت که خواستۀ همیشگی ما بود. گاهی هم ما در سازماندهی و چینش نیروها بودیم. دو نفر قاسم (سلیمانی و میرحسینی) با هم گردانها را ساماندهی میکردند. ما هم نیروی انسانی بودیم و گاهی حضور داشتیم. بالاخره این کار انجام شد و دو گردانی که در ادامۀ جنگ خیلی هم نقش ایفا کردند، تشکیل شد. این گردانها در کربلای 1 و مخصوصاً کربلای 5 و بعد در ادامهاش واقعاً نقش زیادی داشتند و برای لشکر 41 ثارالله و جبهه گرهگشا بودند. در گردان وحدت طرحی بود که بیشتر در همان سال 1364 از نیروهای اهل سنت در هورالهویزه استفاده کردند. شرایط خاص خودش را داشت و معمولاً خود استان سیستان و بلوچستان با اینها فرمانده میفرستاد و بعد در فاو هم از اینها استفاده شد. گردانهای وحدت بیشتر برای خطهای پدافندی شکل گرفت و تا پایان جنگ بود. اولین فرمانده گردان وحدت برادر شادکام بود که همراه نیروها به لشکر 41 ثارالله اعزام شدهبود» (مصاحبه با میرشهرکی، 1395).
بهدنبال اعزام بزرگ سپاهیان حضرت محمد(ص) در آبان 1365 و اعزام تعداد زیادی بسیجی و سپاهی به جبهه نیرو و کادر بیش از استعداد یک گردان وجود داشت. به پیشنهاد میرحسینی و استقبال کادرهای موجود از استان و پذیرفتن فرمانده لشکر علاوهبر گردان 409 گردان 405 باقرالعلوم(ع) نیز از برادران استان سیستان و بلوچستان شکل گرفت.
تاریخ تشکیل گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع)
احمد اعرابی که خود از نزدیک شاهد تشکیل گردان 409 بودهاست میگوید:
«بعد از مرخصی به آموزش نظامی برگشتم. چند روزی که بودم میرحسینی به آموزش نظامی آمد و خواست با او بروم. نزدیک پانزده تا بیست روز من با میرحسینی بودم. همانموقع دستهای از بچهها جمع شدند. میرحسینی، فارسی و تعدادی از بچهها آمدند و تقریباً دستهای تشکیل شد. شبی در فاو-البهار بهعنوان اولین نیروهای یگان رسمی بومی بچههای استان سیستان و بلوچستان به خط عراق زدند و آشوبی در خط عراق برپا کردند و برگشتند. یکی از بچهها هم آنجا شهید شد. به این ترتیب اولین سازمان آنجا بود. پساز آن میرحسینی بیشتر مصمم شد که گردان خاص استان تشکیل شود. بعد همین نیروها آمدند در گردانهای 405 باقرالعلوم(ع) و 409 حمزه سیدالشهدا(ع) (مصاحبه با اعرابی، 1396).
با ایجاد و راهاندازی گردان قائم یا وحدت در پاییز 1364 و با توجه به اینکه اکثر نیروهای گردانهایی مثل 422 در عملیات والفجر 8 از استان سیستان و بلوچستان بودند، همچنین ایجاد دسته یا گروهان در عید 1365 بنابه دستور میرحسینی به فارسی که به خط فاو-البهار زدند، بستر راهاندازی گردانهای استان سیستان و بلوچستان فراهم شد و به این ترتیب با پیگیری میرحسینی و توجه قاسم سلیمانی گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) استان سیستان و بلوچستان در خرداد 1365 تشکیل شد.
احمد اعرابی که خود در راهاندازی و تشکیل گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) استان نقش داشته و در جریان ریز امور بودهاست، در این خصوص میگوید:
«برای تشکیل گردان مستقلِ استان سیستان و بلوچستان از آقای شیرازی و میرحسینی گرفته تا محبعلی فارسی خونِدل خوردند. یک شب بهحدی رسید که همه از تشکیل گردان پشیمان شدند. خیلی از بچههایِ سرشناس که تعدادی الآن هستند و تعدادی هم -خدا رحمت کند- شهید شدهاند، موضع گرفتند. اول از همه گفتند که شما زابلی، بیرجندی میکنید. من به آن جلسه رفته بودم، با بچههای رزمنده که از گردانهای مختلف آمدهبودند، صحبت میکردم که به همین گردان تازهتأسیس بیایند. مصیبت کشیدیم، الآن ما خوشحالیم و لبخند میزنیم؛ ولی واقعاً پشت صحنه مسائلی گذشت که نمیتوان بر زبان آورد. باوجود اینکه نیروی کافی و مناسبی از استان بود، خیلی طول کشید گردان شکل بگیرد. بههرحال ما نیروها را متقاعد کردیم و گردان سروسامانی گرفت. اگر اشتباه نکنم اولین جایی هم که نیروها بهعنوان یگان رسمی گردان 409 مستقر شدند سد دز بود. آنجا آموزش نیروها را شروع کردیم» (مصاحبه با اعرابی، 1396).
گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) استان سیستان و بلوچستان تشکیل شد. مهمترین موضوع پساز تشکیل گردان، انتخاب کادر بود و درنهایت کادر گردان با هماهنگی قاسم سلیمانی ازسوی قاسم میرحسینی مشخص و معرفی شدند. احمد اعرابی که یکی از معاونان گردان در این مقطع بود، درخصوصِ انتصاب کادر گردان میگوید:
«بعضی از بچهها بُعد معنوی نیرومندی داشتند که انصافاً این بُعد ارزشی به خود گردان و نیروهایی که در منطقه بودند میداد. بُعد معنوی افرادی مثل محبعلی فارسی و حسن هراتی بچهها را جذب میکرد و دورشان جمع میشدند، نه برای اینکه فرمانده گردان بودند. البته بُعد نظامی اینها هم قوی بود؛ برای نمونه در مرحلۀ دوم کربلای 5 آرایش بچهها طوری بود که پساز پاتک معروفی که عراق با سه تیپ انجام داد، نیروهای ما از جایشان عقب نیامدند. بههرحال، روی کادر خیلی مشاجره پیش آمد. بهعبارتدیگر در آن مقطع تفکر این بود که یگانی تشکیل شود، حالا فرماندهاش هرکه میخواهد باشد، مهم پاگرفتن یگان بود؛ بعد به مرور زمان، آن بچههایی که مدنظر بودند و ازنظرِ میرحسینی باید مراحلی را طی میکردند، در جایگاه قرار میگرفتند. گردان آنطور که میرحسینی پیشبینی کردهبود تشکیل شد. آن زمان چون حبیبالله دانششهرکی آموزشی را گذرانده بود، فرمانده گردان معرفی شد و محبعلی فارسی، حسن هراتی اسکندری و من بهعنوان بازوها در کنارش بودیم. فرمانده گروهان یکی عبدالحسین باقری بود که در جریانات پدافند در کنجانچم شهید شد و اولین شهید گردان هم هست، دیگری آقای غلامرضا شهرکی بود و عباس خمّر به عنوان جانشین گروهان، و یکی دیگر هم سلطانعلی علوی در ذهنم هست که فرمانده گروهان بود» (مصاحبه با اعرابی، 1396).
محمدرضا حیدرینسب دربارۀ تشکیل گردان میگوید:
«در پایان سال 64 و اوایل سال 65 مسئولان به این جمعبندی رسیدند که برای این استان یعنی سیستان و بلوچستان نیز یک گردان درنظر بگیرند که همین گردان 409 حمزه سیدالشهدا بود. البته گردان برای کل استان درنظر گرفته شدهبود، اما چون عموماً بچههای سیستانی اهل زابل یا زاهدانیهای سیستانی در این سازمان رزمی حضور داشتند، اینطور وانمود میشد که این گردان خاص سیستان است.
شهید قاسم میرحسینی با توجه به اینکه در این برهه ازجنگ درجایگاه جانشین عملیاتی لشکر ثارالله نقشی مؤثر داشت، فرماندهی گردان 409 هم عملاً دست ایشان بود و تلاش بیوقفه و فراوان شهید میرحسینی برای شکلگیری و راهاندازی گردان مثالزدنی بود. میرحسینی عزیزانی را برای ادارۀ امور این گردان دعوت کرد. اولین فرمانده این گردان آقای حبیبالله دانششهرکی بود که هماکنون ایشان فعلادکتر و استاد دانشگاهاند و در قم تدریس میکنند. شهید حسن هراتی، شهید حاج محبعلی فارسی و حاج باغبانی وچند نفر دیگر از فرماندهان و معاونان این گردان را میتوان نام برد. گردان 409 اوایل سال 65 تشکیل شد و شهید حاج قاسم میرحسینی اصرار داشت همۀ نیرویهای سیستانی را به این گردان بیاورد. من که تا آن زمان در مخابرات لشکر مشغول به خدمت بودم به امر شهید میرحسینی مأمور سروسامان دادن مخابرات گردان 409 شدم.
بچههای دیگر هم هرکدام به فراخور تخصص خود واحد مربوطه را در این گردان راهاندازی کردند. ما در سد دز کمکم نیروهای گردان را چینش میکردیم و آمادۀ رزم میشدیم. ازجمله نیروهای اولیۀ حاضر در گردان 409 عبدالحسین باقری بود که در مهران فرمانده گروهان بود و شهید شد. ایشان مدتهای مدیدی در جبهه بود و بنابه امر فرماندهان بایستی به سیستان برمیگشت، اما با اینکه تسویهحساب کردهبود، پساز تشکیل گردان 409 داوطلبانه ماند و در سازماندهی این واحد خاص منطقه نقشآفرینی بسزایی کرد؛ ازاینرو خودش هم فرمانده یکی از گروهانهای این گردان شد.
هنوز ما در همان سد دز و همان محدوده بودیم که بحث جابهجایی نیروها و انتقال به مناطق دیگر بعداز طرح دفاع متحرک عراق پیش آمد و همۀ لشکرها ناگزیر شدند خود را بهسمت مهران بکشانند و گردان 409 هم به مهران آمد. شهید عبدالحسین باقری در این عملیات نقش مؤثری ایفا کرد تا به شهادت رسید.» [ویراستار: حدود مصاحبه با آقای حیدرینسب مشخص نیست. منبع ذکر نشده] حیدری نسب سال1395
لازم است به اطلاع برسد گردان 409 تمام گروهانهایش هنوز بهطور کامل طبق چارت سازمانی شکل نگرفتهبود که عراق باوجود تلاشهای فراوانش نتوانستهبود فاو را پس بگیرد و هر تلاشی میکرد، عملاً به شکست میانجامید و انهدام نیروی بیشتر وی را درپی داشت. بنابراین فرماندهان عراق به فکر عملیات در جاهای دیگر افتادند که بتوانند نقطهای از خاک کشور ما را تصرف کنند تا اگر مذاکراتی پیش آید دست برتر داشته باشند و قدرت چانهزنی خود را افزایش بدهند؛ ازاینرو به مهران که پدافند آن در دست برادران ارتشی بود حمله کردند و پیشروی هم داشتند و متأسفانه بخشی از تجهیزات برادران ارتشی را هم تصاحب کردند. بلافاصله به لشکرهای سپاه ازجمله لشکر پیروز ثارالله مأموریت داده شد که جلو تهاجم عراق در مهران را بگیرد که این کار انجام شد و خوشبختانه بخشی از تجهیزات تصاحبشدۀ ارتش را هم بازپس گرفتند. برادران ارتشی که خبردار شدهبودند، تجهیزاتشان را مطالبه کردند که پاسخ رزمندگان اجابت خواست آنها نبود. گردان 409 در مهران دوبار وارد عمل شد: یک بار برای تثبیت مواضع دشمن و بار دیگر با هدایت مستقیم سردار میرحسینی برای آزادسازی مهران وارد فاز عملیاتی شد.
قاسم حسنزاده از پیشکسوتان و رزمندگان نوجوان استان سیستان و بلوچستان که خود شاهد تشکیل گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) استان سیستان و بلوچستان بودهاست، از چگونگی شکلگیری ابتدایی گردان میگوید:
«بعد از عملیات والفجر 8 ، حدود 25 اسفند بود که بحث تشکیل گردان 409 مطرح شد و محبعلی فارسی هم موضوع را به ما گفت. ما به جنگل اهواز آمدیم. جوانترین نیرو من بودم که حدود 14ساله بودم. زمانیکه من آمدم ، گردان هنوز شکل نگرفتهبود. فقط چادری در جنگل اهواز بهنامِ گردان 409 برپا شدهبود. برادران محبعلی فارسی، حبیبالله دانششهرکی، محمد پودینه، احمد اعرابی، عبدالحسین طاهری عیسی خدری و عبدالحسین باقری آنجا بودند. من هم در چادر دوستان بودم. جعفر دولتیمقدم در طرح عملیات لشکر بود، حسن پوراسماعیل هم بعد آمد. جلساتی آنجا با حضور میرحسینی مطرح شد. درابتدا ایشان گفتند فرمانده گردان را باید مشخص کنیم. بین چهار نفر بحث بود و افرادی مثل حبیبالله دانششهرکی ، محبعلی فارسی و حسن هراتی اسکندری هم مطرح بودند. به هرکدام از دوستان هم میگفتند، قبول نمیکردند. درنهایت خود آقای قاسم سلیمانی آمد و قرعهکشی کرد و قرعۀ اول به نام حبیبالله دانششهرکی درآمد که فرمانده گردان شد. دیگر دوستان هم بهعنوان معاونان گردان کنارش ایستادند. بعداز آن به دستور قاسم سلیمانی و میرحسینی جمعآوری نیروهایی که در سایر گردانها بودند، شروع شد. در اعزام بعدی که از استان سیستان و بلوچستان نیروها آمدند، گروهانها شکل گرفت. اولین فرمانده گروهانی که انتخاب شد عبدالحسین باقری و جانشینش محمود دولتیمقدم بود. زنجیریان فرمانده دستهای در همین گروهان بود که اکثر نیروهای آن دانشجو بودند. من در آن مقطع بیسیمچیِ همین گروهان بودم. یک گروهان آقای علوی داشت که آقای محمد خلیلی جانشین فرمانده گروهان بود. نیروها آمدند و گردان شکل گرفت و در سد دز مشغول آموزش شد» (مصاحبه با حسنزاده، 1395).
قبل از شکلگیری گردانهای استان سیستان و بلوچستان نیروهای اعزامی از استان در گردانهای موجود لشکر سازماندهی میشدند. بهدنبال سازماندهی و بهکارگیری این افراد در گردانها، بین نیروها و فرمانده گردان و کادر گردان علاقهای ایجاد میشد. براثرِ این علاقه هر دو ترجیح میدادند با هم باشند و به همین دلیل در ابتدای شکلگیری گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) استان سیستان و بلوچستان، فرمانده گردانها حاضر به انتقال نیروهای استان سیستان و بلوچستان به گردان تازهتأسیس 409 حمزه سیدالشهدا(ع) نبودند.
در این رابطه قاسم حسنزاده از رزمندگان استان که همراه با محبعلی فارسی برای آزادسازی نیروها به بعضی از فرماندهان گردانها مراجعه کرده و عکسالعمل آنان را مشاهده کردهبودند، میگوید:
«حالا ببینیم نقش بچههای استان سیستان و بلوچستان در یگانهای لشکر چقدر است. بنده همراه محبعلی با موتور تریل250 رفتیم خدمت علی بینا تا ایشان با علی بینا درخصوص آزادسازی نیروها صحبت کند. وقتی اسامی برادران علی ، حسن نوری و حسین مسافر را داد تا برای گردان 409 آزاد شوند، علی بینا با سلاح دنبال محبعلی افتاد و گفت که اگر این نیروها را ببریم، گردانِ او از خطشکنی میافتد. همۀ گردانها اینطوری بودند، نیروها را آزاد نمیکردند. در آن زمان بهرام سعیدی حاضر نشد امثال صفر سارانی و محمد پودینه و حتی یک نفر از دیگر نیروهای سیستانی را آزاد کند که به گردان 409 بپیوندند» (مصاحبه با حسنزاده، 1395).
عبدالرضا مزاری که برای بار دوم بعد از عید و در بهار سال 1365 به لشکر رفتهبود و در زمان تشکیل گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) حضور داشت، از نقش بچههای استان در سایر گردانها میگوید:
محمد کیخا از پیشکسوتان جهاد و شهادت که به مدت طولانی در واحد تخریب لشکر مشغول خدمت بود، از چگونگی آزادسازی خود از واحد تخریب لشکر و پیوستن به گردان 409 حمزه سیدالشهدا(ع) استان سیستان و بلوچستان میگوید:
«بعد از عملیات والفجر 8 ما از تخریب آزاد شدیم و رفتیم حضور میرحسینی گفتیم که درخدمتِ شما هستم. تعدادی از نیروهای زابل مثل آقای فارسی در فاو مستقر بودند. میرحسینی گفت که ما برویم آنجا، هر موقع لازم باشد، به ما خبر میدهد. چون بیشترِ نیروهای زابل در فاو بودند ما هم رفتیم. بعداز مدتی اعلام کردند که باید به اهواز بروید. به اهواز رفتیم، میرحسینی با سلیمانی دربارۀ فرماندهی گردان جلسه داشتند. آقای دانششهرکی فرمانده گردان و آقای فارسی معاون گردان شد. به هر ترتیب گردان 409 استان در خرداد 1365 تشکیل شد. روز اول همه بودند. یک گروهان را دادند به من تا کارهایش را انجام بدهم. من هم تاحالا برای بچهها صحبت نکردهبودم. آقای فارسی گفت که ما فقط اعلام کنیم، بعد او میآیم و برنامه را شروع میکند. من داخل چادرها رفتم و اعلام کردم که نیروها به خط شوند هرچه منتظر شدیم آقای فارسی بیاید و فرمان بدهد، نیامد. پنج دقیقه، ده دقیقه،... آقای فارسی نیامد. فقط گروهان ما ماندهبود و دوتا گروهان دیگر رفتند. مجبور شدم به گروهان فرمان بدهم و ما هم به گردان پیوستیم» (مصاحبه با کیخا، 1395).
انتهای پیام/