فائزون|شهید مسلم کیخا

شهید مسلم کیخا

شهيد مسلم کیخا در سال ۱۳۵۲در شهرستان زابل ديده به جهان گشود و در سال ۱۳۸۵ در سن ۳۳ سالگی در حادثه بولوار ثارالله به دست اشرار کوردل به شهادت رسيد.

نام:مسلم

نام خانوادگی:کیخا

نام پدر:ملک

محل تولد:زابل

تاریخ تولد:۱۳۵۲/۶/۱

تاریخ شهادت:۱۳۸۵/۱۱/۲۵

محل شهادت:بولوار ثارالله

تحصیلات:ابتدایی

دین:اسلام

مذهب:شیعه

کدخبر : 8464 | تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۸/۱۵|۱۲:۲۷

فائزون شهید مسلم کیخا را معرفی می کند.

** در باره شهید

شهید 'مسلم کیخا' در شهر زابل بخش شیب آباد دیده به جهان گشود از همان ابتدا مهر و محبتش به خانواده و دوستان مثال زدنی بود، همیشه از روی صدق سخن می گفت، برای آرامش دلش همیشه راهی مسجد می شد و در تنهایی و خلوت با مهربان پروردگارش به راز و نیاز مشغول می شد.

نمازش همیشه رنگ اول وقت را به خود می دید، مسلم همیشه فرصت را غنیمت می شمارد و بیشتر وقت خود را صرف رسیدگی به امور مذهبی می کرد،مسجد پناهگاه دل شیدایی مسلم بود، گاه و بی گاه وقتی دلش می گرفت به مسجد می رفت و آرام می شد.

همین که محرم و حال و هوایش تازه می شد دل شهید عجیب می لرزید مسلم در رکاب امام حسین(ع) بود، دلش بی قرار بود، بی قرار روزهای خونین ماه محرم، هنوز نوای محرم به گوش نرسیده دلش را آماده و مهیا می کرد و به هوای کمک به مسجد می رفت و حضور همیشگی اش در هیئات مذهبی، خود گویای عشق او به سیدالشهدا(ع) و اصحاب باوفایش بود.

مسلم، مرد آرامی بود، قیافه اش هم آرام و بی تشویش، اما در پس قیافه آرام و خاموش او دریایی توفانی و پرآشوب موج می زد به خاطر مقام و معنویتی که در اجتماع و در میان مردم داشت، برای همه عزیز بود، مرد مبارزه بود، مردی شکست ناپذیر، به خاطر همین ایمانی که داشت هیچگاه زمین نخورد، سختی ها، شکست ها و مشکلات روز به روز او را قوی تر می کرد.

نجمه رمضانی همسر شهید «مسلم کیخا» که از او به عنوان «شهید فهمیده استان سیستان و بلوچستان» یاد می‌کنند در خصوص نحوه شهادت شهید کیخا اظهار داشت: روز حادثه ما مهمان داشتیم؛ ساعت6:30 چهارشنبه 25 بهمن سال 85 بود؛ مسلم مهیای رفتن به محل کارش در دانشگاه علوم پزشکی شد و من هم فرزندم را برای رفتن به مدرسه حاضر می‌کردم؛ در همین حین ناگهان صدای مهیبی بلند شد که تمام شیشه‌های منزل‌مان شکست؛ طوری که فکر ‌کردیم زلزله‌ای رخ داده ولی همسرم با بالا بردن دستش ما را دعوت به آرامش کرد و گفت: این صدای انفجار بمب است؛ فقط صلوات بفرستید! وقتی صداها خوابید مسلم به محل حادثه در خیابان ثارالله رفت. * اصابت 8 گلوله به بدن شهید کیخا او را از تصمیم خود بازنداشت همسر شهید کیخا تصریح کرد: منزل ما در خیابان ثارالله است و محل زندگی ما در کوچه‌ باریکی در خیابان ثارالله است که به یک کوه منتهی می‌شود؛ تروریست‌ها این مسیر را برای فرار انتخاب می‌کنند و این مسئله با بیرون رفتن همسرم از خانه هم‏زمان می‌شود. وی ادامه داد: مسلم به محض مشاهده تروریست‌ها با یکی از آنها که روی موتور بود، درگیر شد و تروریست دیگر که برای آزادی دوستش برمی‌گردد با شلیک گلوله‌های پی‌درپی تلاش می‌کند او را آزاد کند؛ اما همسرم با اینکه 8 گلوله‌ به بدنش اصابت می‌کند با ذکر «یاحسین» تروریست را محکم گرفته بود و نگذاشت تروریست جنایتکار فرار کند تا اینکه اهالی محل و مأموران امنیتی سر می‌رسند و هر دو تروریست را دستگیر می‌کنند. رمضانی با اشاره به نحوه شنیدن خبر شهادت همسرش یادآور شد: ما که تا ساعت‌ها از سرنوشت مسلم خبر نداشتیم، چند بیمارستان را جستجو کردیم تا اینکه بالاخره بدن بی‌جان او را در بیمارستان خاتم‌ یافتیم؛ در حالی‌ که بر اثر شدت جراحات واردشده، مسلم قابل شناسایی نبود و مادرش نتوانست فرزندش را بشناسد.

روزنامه سیستان وبلوچستان درشماره18822خود مطلبی ازحوریه رخشانی را با عنوان 'بسان حسین فهمیده'منتشر کرد.در این مطلب آمده است: شهادت مرحله ای است برای رسیدن به اوج و عروج، شهادت بال و پر می گشاید برای مردان دلیری که از سر شوق برای سرزمینشان خدمت می کنند، شهادت وجود آدم را غرق نور می کند و آنگاه می شود شهید را چنان قاصد غریبی دانست که چند صباحی در زمین سیر می کند و باز می گردد به سرمنزل نهایی خود که همان وصال به معبود است.

شهادت جان دادن نیست، جان را فدا کردن است، جان را فدای دین و خاک میهن کردن است، شهادت رمز عبور از پیچ و واپیچ های زندگی است، شهادت لبیک گفتن به نوای حق است، نوایی که برای همه عاشقان خوش است، همان نوایی که به خانواده شهدا آهنگ زندگی می بخشد... آیین شهید پروری برای مردم ما، هر روز تازه تر می شود وقتی که گل های پرپر شده به آسمان پرواز می کنند.

مادر شهید گریه می کند اما گریه اش از سر شوق شهادت فرزندش است، گریه اش تلخ نیست، گونه های مادر می خندد و زیر سایه شهادت فرزندش دانه های تسبیح را زنده و مدام ذکر حق را زمزمه می کند، مادر از نبودن فرزندش ناراضی نیست او خود دو دستی فرزندش را به پیشواز شهادت فرستاده است.                  

روزگار چنان غریبانه گلچین می کند که هیچ کس حتی دیگر به دیدگان خود هم اعتماد نمی کند که تا دیروز هم نوا با شهیدی بوده است و اینک از کانون خانواده رخت بربسته و به شهادت رسیده است.

خوشا به حال آنان که مسیر پر فراز و نشیب زندگی را چنان هموار رفتند که هیچکس در خاطرش هم نمی گنجید، خوشا به حال شهیدان.

**
شهید مسلم فهمیده

روزها و شب ها به تکرار می گذرد تا فرزندی نیکو در خانواده ای مذهبی متولد می شود و جریان زندگی را عوض می کند، اول شهریور 1352 مصادف می شود با زاد روز کسی که زندگی را بی هیچ قید و شرطی رها می کند و با آغوش باز وصال به معبود را پاسخ می دهد، پسر خانواده متولد می شود و پدر نام زیبای مسلم را برایش انتخاب می کند گویی پدر هم از اول می داند که این پسر باید امانت سنگین شهادت را به دوش کشد.

مسلم پا به عرصه گیتی می گذارد و زمین برایش ناچیز جلوه می کند پدر فهمیده بود که مسلم برای همیشه با او نمی ماند پدر مسلم را خوب فهمیده بود، مسلم فهمیده بود.



**دلتنگی مادرانه

وقتی با مادر شهید هم کلام می شوم و درب اره فرزندش از او می پرسم، اشک هایش امان نمی دهد، هنوز نام پسر شهیدش را نبرده شروع به گریه کردن می کند اما همین که اشکش جاری می شود، به روان همه شهدا درود می فرستد و آرام می گیرد، چه مادر صبوری.

عجب صبری می طلبد نبود فرزند، آن هم فرزندی که غرق در نور بود و به هوای حضورش خانه روشن بود، مادر می گوید: مسلم همیشه به من می گفت مادرم خیلی دوست دارم که شهید شوم و تو هم مادر شهید شوی این را می گفت و مدام تکرار می کرد.

من هم در پی گفته هایش همیشه آرزوی خوشبختی اش را داشتم، وقتی که مسلم بود، دنیا به خود طعم زیبایی می گرفت و من در کنار فرزندم آرامش داشتم، تلخی های روزگار به کامم شیرین بود، با او تمام لحظه های عمرم را غرق در شادی می دیدم.

با او هر لحظه از عمرم را بهشتی می دانستم که زیبایی اش در چشمان زیبای پسرم خلاصه می شد مسلم سراپا خوبی بود همین که خوب بود زود رخت بربست و از میان آشفتگی های روزگار آرام گذشت.

**
مزار شهداء، یادگار یادها

اینجا گلزار شهداست غروب پنجشنبه که می شود همه دل ها آماده اند تا سری به جایگاه ابدی هر انسانی بزنند همان منزلی که جسم خاک خورده ای را با خود به همراه می برد همان جایگاهی که روح های ایمان در آن به آرامش می رسد.

اینجا گلزار شهداست و غروب پنجشنبه، مادر شهید مسلم کیخا دلش عجیب گرفته است و می گوید: نهایت آرزویم دیدار دوباره فرزندم است، مسلم از کنار من زود رفت و مرا تنها گذاشت، گویی دیگر قلب مادر با صدای فرزندش کوک نمی شود و آرام آرام می زند.

گلزار شهدا غرق در نور می شود و چشم های مادر فقط به همین پنجشنبه ها دلخوش است.، پنجشنبه هایی که برای دیدار فرزندم راهی گلزار شهدا می شوم، حجم سنگین دلتنگی هایم را می پوشاند.

کاش می شد دو باره ببینمت، کاش دیدنت رویا نمی شد مادر کاش برای همیشه بودی و زخم نبودنت به اشک هایم گره نمی خورد.

مادر می گوید: وقتی بر مزارش می روم آرام می شوم و این آرامش را مدیون شکوه شهادتش می دانم.

اما مگر می شود مادری بوی فرزندش را آن هم از فاصله چند قدمی استشمام نکند، مادر مسلمش را شناسایی می کند، مادر صبور، مادر شهید می شود و این نهایت آرزوی مسلم برای مادرش برای مادری که عمری را به پای فرزندش گذاشته بود، برای مادری که دیگر فقط یاد و خاطره فرزندش با اوست و دیگر هیچ.

مسلم شهید می شود، به خاطر رشادتش شهید فهمیده می شود. شهید فهمیده می شود چون پرده بر می دارد از عملیات هایی که قرار بود یک به یک جان صدها مردم بی گناه را بگیرد، مسلم شهادت را فهمیده بود، مسلم شهید فهمیده بود.

شهادت همیشه برای مسلم یک آرزو بود، شهید مسلم کیخا که از همان نوجوانی عشق جبهه را در سر می پروراند و به درک درستی از معنویت رسیده بود از زابل به همراه کاروان اعزامی به جبهه، به زاهدان می آید اما به دلیل پایین بودن سنش مانع از رفتن او به جبهه می شوند .

به جبهه نمی رود اما سنگردار جبهه خانواده اش می شود و با بودنش حریم امنی برای خانواده به وجود می آید، کم کم به فکر تأمین و امرار معاش بر می آید و در ابتدای کار، در بیمارستان علی اصغر(ع) مشغول می شود.

بعد از ازدواج هم در زاهدان و در دانشگاه علوم پزشکی به عنوان راننده مشغول به کار می شود، فرزندان شهید مسلم کیخا، 'محمدجوادو ' تکتم'، هنوز هم نگاهشان خیره به در مانده و در انتظار بازگشت پدر از کار هستند.

مسلم که شهید شد حجم رشادت هایش مسئولان را بر آن داشت که لقب شهید فهمیده استان را بر او بگذارند و به فاصله یک ماه از شهادت، مسلم کیخا، مسلم فهمیده شد.روحش شاد و یادش گرامی...

 

ارسال نظر






captcha
ارسال