فائزون|شهید غلامحسن خدری

شهید غلامحسن خدری

فائزون شهید غلامحسین خدری رامعرفی می کند این شهید والامقام در بخشی از وصیت نامه اش عنوان کرده است:فرزندم مبادا که از خط ولایت فقیه منحرف شوي.

نام:غلامحسن

نام خانوادگی:خدری

نام پدر:عباس

محل تولد:زابل

تاریخ تولد:۱۳۳۹/۱۰/۱۹

تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۱/۱۶

محل شهادت:خرمشهر

تحصیلات:کاردانی

دین:اسلام

مذهب:شیعه

کدخبر : 3132 | تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۲/۱۵|۱۴:۵۸

به گزارش فائزون در وصیت نامه شهید غلامحسن خدری عبارت های کلیدی وجود دارد که در ذیل آمده است

امیداورم کسی لااقل در ایران نباشد که کاري خداي نکرده انجام دهد که بر خلاف اسلام باشد.

 فرزندم مبادا که از خط ولایت فقیه منحرف شوي.

 فرزندم با قرآن تماس زیادي داشته باش.

 همیشه دنباله رو روحانیت اصیل اسلام باش که باعث نجات تو از عذاب خدا خواهند شد.

 فرزندم سعی کن هر کجا کلاس اسلام شناسی بود تو اولین کسی باشی که در آن کلاس حـضور داشته باشد.

 فرزندم اگر میخواهی رستگار شوي از ولی فقیه زمانت تبعیت کن.

 خدایا می آیم تا با خون خویش ترسیم خط ولایت فقیه و ترسیم کننده خـط ضـد اسـلامی و در هم کوبنده دشمنان خدا باشم.

خدایا تو زنده همیشگی هستی و من میخواهم که به تو بپیوندم.

 میروم تا بر کفر بتازم، میروم تا [طومار] باطل را درهم بپیچم و حق عدالت را گسترش دهم.

 خدایا میخواهم از ظلمت و تاریکی به سوي نور هدایت شوم.

 خدایا فقط یک آرزو دارم و آن مقام شهادت است.

 خدایا تنها کسی که امید شهید در ایجاد و استقرار هدفهاي آنهاست بعد از خودت امام خمینی است.

 امام خمینی امید شهیدان و مستضعفان جهان اسلام است.

                                                                                                              بسم االله الرحمن الرحیم

60/11/5 اعزام تاریخ انسان وقتی نگرشی به رزمندگان صدر اسلام مینماید و زندگینامه گواهان تاریخ اسـلام را مطالعه میکند، وقتی زندگی پر از رنج و زحمت مسلمانان صدر اسلام را از دیـدگاه ایمـان آنها نسبت به هدفشان مینگرد، میبیند که تاریخ مجدداً تکرار میشود- تکـرار و یـادآوري از خودگذشتگی- از خودگذشتن و به دیگران پیوستن- از خـود بـیخـود شـدن در مقابـل پروردگار متعال- از خود گذشتن و خود را گم نمودن در مقابل مـسئولیت سـنگینی کـه از طرف پروردگار به نشان الهی شدن حرکت میبخشد، باید اقرار نمود که بـار دیگـر زنـدگی حسینیان و آباذرها  و مقدادها  و یاسرها  تکرار میشود. وقتی انـسان در امـواج انـسآنهاي پاك و بی آلایش، انسآنهاي از خودگذشته و به خـداي خـود پیوسـته- خروشـی از قـدرت بینهایت در انسانی ضعیف و نهیف  برخاسته قرار میگیرد، میبینید هیچ اسـت. کـم شـده است- هرگـز شـناخته نمـیشـود. هماننـد قطـرهاي در امـواج خروشـان پـرتلاطم دریاهـا میخروشد اما میداند خروش او از کجا و براي چیست. او میخواهـد از زنـدان دنیـا رهـا گشته و به آزادي مطلق و کمال [و] انسانی برسد. به جایی که دیگر شخصیت انسانی، مورد هجوم ناکسان قرار نمیگیرد. به جایی که دیگر [از] خیانت و جنایت انسآنهاي گرگ صفت  خبري نیست. به جایی که دیگر استعمار و بهرهکشی هرگز وجود ندارد. به جایی که هرگـز قدرت و قلدري انسان را به یاد جنگل نمی اندازد. آنجاییکه صلح و صفا، یکرنگی بر همـه  جا طنین افکنده، بله انسان باید رها شود از زندان خودبینی و مادي این [...] میخواهد این اسلام را بار دیگر در پشت پرده نابودي و سیاهی خویش پنهان کند، اما سلحشوران خمینی بت شکن بیدارند، آماده قیام و حرکتند، آماده جانفشانی و ایثار و از خودگذشتگی انـد چـرا؟ زیرا میخواهند با قیام خویش بر تعجیل ظهور حضرت مهدي(عج) و اسـتقرار حکومـت او هر چه زودتر پیراهن ظهور پوشند. داشتم درباره تاریخ اعـزام صـحبت مـیکـردم وقتـی از خواب بیدار شدم، فرزندم محسن که نیمه خواب بود، گفت بابا جان به جبهه میروي؟ ولـی از آن جاییکه من تا آخرین لحظه حرکت سفرم را پنهـان داشـتم، جـواب دادم مـیخـواهم بروم تهران. ولی فرزندم گفت مبادا مانند فلان کسی که بدون اجازه زن و فرزندش به جبهه  رفت، تو هم چنین کاري انجام دهی. با این گفته ناچار شدم حقیقت را بگویم. همـسرم در  ماتم و ناراحتی سکوت آوري فرو رفته بود کمکم به حرکتم نزدیک می شـد[م] و مـن نیـز حقیقت را خیلی به آرامی میگفتم که همسر و دو فرزندم متوجه اعـزامم بـه جبهـه شـدند فرزندم محسن شروع به التماس نمود، که چرا مرا به جبهه نمیبري به او گفتم تو هنـوز5/6 سال بیشتر نداري، علاقه شدیدي به جبهه رفتن داشت. وقتی که داشتم حرکت میکردم هی دخترم میگفت بابا جان دیگر برنمیگردي؟ بابا جان ما ظهر  موقع نهـار خـوردن در کنـار هم نیستیم. کی بر میگردي؟ پسرم محسن که مقداري پول درشت داشت جلو آمد و گفـت بابا این پولها را از دست من بگیر و همراهت ببر. دو فرزندم خیره خیـره بـه چهـره ام نگـاه میکردند. مثل فرزندان دو طفل مسلم  که به انتظار پدر بودند. چهره آنها طوري در من اثـر گذاشت و طوري منقلبم نمود که مثل اینکه دیگر همدیگر را نمیبینیم و آخرین وداع پـدر و فرزندش است. بلکه شاید هم سرنوشتم اینطور باشد و شاید هم دیگر برنگردم و شـاید این آخرین نگاهها و دیدنی ها باشد. به هر صورت خدا آگاه است از عاقبت کار وقتیکـه از درب منزل خارج میشدم دو فرزندم بـه درب خانـه آمدنـد و مجـدداً بـا مـن خـداحافظی کردند، ولی ندانستم چه سرّي و رازي بود، فقط منقلب شدن و گریه گلویم را میفشرد، بـا همه این گفته ها امیدوارم که قدم هایم براي رضـایت خـداي بـزرگ و یـاري یـاورش امـام خمینی قرار گیرد. امیدوارم که کسی لااقل در ایران نباشد که کاري خداي نکرده انجام دهد، که بر خلاف اسلام باشد و روزي در مقابـل چنـین فرزنـدانی کـه حتـی در حـال وداع بـا سرپرست خانواده اش میگوید کی بر میگردي و ما به انتظار برگشت تو نشـسته ایـم، قـرار گیرد و هرگز پاسخی نداشته باشد

والسلام 60/11/5 خدري

 پادگان امام حسن(ع) تاریخ نوشتن: 5/11/60 ساعت 7 شب

                                                                                                                       به نام خدا

سفارشی به فرزندم محسن سلام فرزندم. امیدوارم که این دفترچه به دست تو نور چـشمم برسـد. فرزنـدم تـو خـوب تشخیص داده اي که من به خاطر چه چیزي به جبهه جنگ عازم شدم. تو خوب میدانی بـا این که در سن 6 سالگی هستی که به خاطر اسلام و نجات ملت مسلم از زیر یوغ دشمنان اسلام به جبهـه مـیروم و امیـدوارم کـه بعـد از تحـصیلات و درس بـالاتر نیـز در همـین تشخیص و فعالیت در راه خدا باقی بمانی. انشاءاالله- فرزندم محسن چنانچه شربت شهادت نصیبم شد، تو تنها کسی هستی خانواده را بعد از من سرپرستی مـیکنـی و تـو بایـد بطـور  دقیق دنبال علوم اسلام و قرآن و رهبري ولایت فقیه حرکت کنی کـه غیـر از ایـن، در دره سقوط و نابودي همیشگی، هم در دنیا و هم در آخرت گرفتار خواهی شد. فرزندم مبادا که از خط ولایت فقیه منحرف شوي. پسرم با افراد ناپاك و غیر صالح هرگز رفت و آمد مکـن. پسرم درست را خوب بخوان که در آینده در اجتماع افتخار براي  اسلام و مسلمین باشی و فرزندم با قرآن تماس زیادي داشته باش و همیشه دنباله رو روحانیت اصیل اسلام باش، کـه باعث نجات تو از عذاب خدا خواهد شد. دنبال خیانت هرگز قدم مگذار. پسرم از مامـان و خواهر نجمه مواظبت کن و آنها را دلداري و نوازش کن. پسرم هر کجا جنگی بر علیه کفار بود، بی درنگ در آن حضور داشته باش. همیشه در نمـاز جمعـه و جماعـت شـرکت کـن. پسرم اگر من از میان شما رفتم، تو تنها کسی باش، که دنباله رو هدف من باشی، و تـو ایـن کوله باري را که من بر زمین گذاشتم بر دوش بگذار. فرزندم امیدوارم کـه چنانچـه صـلاح خداوند باشد به سوي تو باز گردم و اگر برنگشتم، تو راه مرا ادامه بده. فرزنـدم مـن تـو را خیلی دوست دارم، ولی دوست [داشتن] تو هرگز مانع این نخواهد شد که دست از اسـلام بردارم. فرزندم سعی کن هر کجا، کلاس اسلام شناسی بود، تو اولین کسی باشـی کـه در آن کلاس حضور داشته باشد. فرزندم در راه اسلام تمام مشکلات و گرفتاري را تحمل کن، که اجر آن در صبر است. فرزندم هرگز نماز را ترك نکن، کـه در ذلـت گرفتـار خـواهی شـد. فرزندم از دوري من هرگز به خودت ناراحتی راه نده، که به وسیله آن امتحان خواهی شـد. فرزندم اگر میخواهی رستگار شوي از ولی فقیه زمانت تبعیت کـن. فرزنـدم امیـدوارم کـه خداوند تو را مؤید و یاري کند و امید است که خداوند تو را به راه راسـت هـدایت کنـد و هرگز خدا را فراموش مکن. یادگاري از پدرت وقتی که بزرگ شدي این دفتر را مطالعه کن. به نام خدا صحبتی با دخترم نجمه فرزندم به خدمت تو سلام عرض میکنم. امیـدوارم کـه راه پـدرت را ادامـه دهـی. دختـرم هرگز حجابت را فراموش نکن. مطالعات اسلامی زیاد داشته باش. در کـلاسهـاي اسـلامی شرکت بکن. من دوست دارم که تو مؤمنترین افراد باشی. هرگز مامـان را ناراحـت نکـن. هرگز خدا را فراموش نکن. مبادا نماز را ترك کنی. سعی کن ایمانـت را قـوي کنـی. قـرآن زیاد بخوان و به آن عمل کن. این گفته ها و نوشته ها یادگاري است از پدرت به تو. اسـلام  را یاري کن. مبادا با افراد غیر اسلامی و منـافق رفـت [و] آمـد کنـی. همیـشه دوسـتت را بشناس و با او رفت و آمد داشته باش. دختر[م] تـو و بـرادرت محـسن بـه مامـان احتـرام گذارید و مبادا از گفته ها و سخنان او سرپیچی کنید. دخترم تو را خیلـی دوسـت دارم. تـو دختر باوفایی هستی. مرا و راه مرا هرگز فراموش نکن. اگر شهید شدم شبهاي جمعـه بـه ملاقات من بیایید. دخترم چنانچه من نبودم و بزرگ شدي شوهرت را از مؤمنتـرین افـراد انتخاب کن. در پایان سفارش میکنم هرگز خـدا را فرامـوش نکنیـد و تـا مـیتـوانی درس بخوان که بتوانی به اسلام و مسلمین خدمت کنی. یادگاري پدرت وقتـی کـه بـزرگ شـدي مطالعه کن.

                                                                                                                           بسمه تعالی

«60/7/8» خدمت همسر عزیزم همسر عزیزم باید اقرار کرد که از موقعی که ازدواج نموده ایم در خانۀ فقر و تنگدسـتی مـن، چه سختیها که تحمل نکرده اید و چه محرومیتهایی  که در کنار مـن ندیـده اي. ولـی بـا همه فشاري که در این دنیا ما با او دست به گریبان هستیم، باز خوشحال بـود[م] از اینکـه در خانه ما نماز برپا میشود و شور و عشق خدا در کالبد مرده ما حرکـت خـویش را آغـاز نمود. من مدیون زحمات شما- بدون شک- هستم. ولی از آنجا که عاطفه درونی و انسانی شما را به خوبی درك کرده ام، امید بخشش دارم. من علاقه زیادي به شما داشتم، ولی هرگز نمیتوانستم به زبان بیاورم. بعد از انقلاب تو تنها زنی بودي که به من کمک نمـودي تـا در جنگهاي [کفر] حق علیه باطل، از کردستان گرفته تا جنگ تحمیلـی عـراق علیـه ایـران و همچنین در این مدت چه زحماتی و چه سخنانی که هرگز تو شایسته آن نبـودي و رنـج و دوري همسر، خلاصه همه اینها را قبول داشتی. به خاطر اینکه اهـل ایمـان و نمـاز بـودي. همسرم تو در راه خدا خیلی به من کمک نمودي و امیدوارم که اگر لیاقت شهادت را داشته باشم، خداوند تو را با همه این زحمات و رنج تو- بـاز تـو را در بهـشت بـا مـن محـشور گرداند- و البته باید گفت که درجه و مقام تو در نزد خدا بیشتر از این بنده گناهکـار اسـت. اشرف جان آنچه بین من و تو جدایی انداخت مسئولیتی بود که من و تو بـر مبنـاي مکتـب آن را پذیرفته بودیم و آن استقرار حاکمیت مکتب بر جهان اسلام اسـت، کـه هرگـز بـدون خون به دست نخواهد آمد. این خون حسین(ع ) بود که در دلهاي مسلمین بـه خـروش آمد، که حتی انسان وقتی به سوي جبهه جنگ عازم میشود. یک مرتبـه محبـت زن و فرزنـد در او میمیرد و لطف و رحمت و الطاف الهی در کاسۀ جان انسان شروع به فوران مـیکنـد و انسان را از خود بیخود میکند. اشرف جان این مسئولیت مسلمان بودن بود کـه یـک مرتبـه محبـتهـا را در سـینه ا ش میخشکاند تا انسان را از [...] دنیوي به سوي کمـال الهـی و معرفـت و بیـن [و] کمـال سوق میدهد. این مسئولیت مسلمان بودن  بـود کـه انـسان از زنـدان تاریـک و حیوانیـت، آنجایی که جز سیاهی و بدبختی هیچ چیز یافت نمیشود، مگر به ریسمان خدا چنـگ زد و از این بدبختی و زندان نفس پرواز نمود و اکنون وقت پرواز این بنده گناهکار به سوي نـور است به سوي روشنایی است. به سوي آب زلال است. به سوي کمال است به سوي عـشق و در حضور خدا بیهوش شدن و در درگاه او خود را گم نمودن است. بله همسرم و اکنون این تو هستی که پیام خون شهادتم را در کالبد مـرده انـسانهاي بـه ظاهر زنده تاریخ، تزریق کنی و این تو هستی که بایـد ایـن پیـام را در رگهـاي فرزنـدانت بِدمانی و آنها را به سوي مکتب که من به خاطر آن عازم شهادت هستم، رهبري کنی. مبـادا که فرزندان من از مسیر االله منحرف شوند. تو باید این سه فرزند را کـه در زیـر دسـت تـو هستند، به سوي االله، به سوي نور، به سوي روشنایی و کمال و عشق و صفا راهنمایی کنـی،  که پیامبر فرمود «بهشت زیر پاي مادران است». پس تو مسئولیت سـنگینی بعـد از مـن بـه عهده داري. مواظب باش غفلت نکنی مواظب باش آنهـا [را] در ایـن دنیـایی کـه تماشا تاریکی و ظلمت است، به تنهایی رها نکنی و آنها را به دست گرگـان کمـین نمـوده در راه انسانیت بسپاري که روز قیامت از تو بازجویی میشود. مواظب باش با هـر کـسی رفـت و آمد نکنند. سعی کن فرزندانت درس بخوانند و در مقامـات بـالاتري بـه اجتمـاع مـسلمین خدمت کنند. مبادا دنبال دنیاپرستی و غفلت از راه مستقیم در راه گمراهـی و ظلالـت  گـام بردارند. مسئولیت تو سنگین ترین مسئولیتهاست با ارزشترین گوهرها[ي] الهی در دست تو نهاده شده است. مواظب باش مفت از دست ندهی. آنهـا غریـب هـستند و در ایـن دنیـا سرگردان راهنما از دست رفته و این تویی راهنماي این بچه ها. این تو که باید غـم روزگـار فانی و بیوفا [را] به دوش بکشی. مواظب باش رابطه تو با خـدا چگونـه اسـت. مواظـب باش خدا را فراموش نکنی. فراموشی از خدا، آغاز ذلت و خواري و بدبختی انـسان اسـت. تو را سفارش میکنم که صبور باشی، همیشه در راه هدف که همـان مکتـب اسـت. هرگـز صبر و بردباري خود را از دست ندهی. همه باید برویم ولی چه خوب است که بـه خـوبی انجام مسئولیت کرده باشـیم. مرتـب بـا خـدا ارتبـاط و از او کـسب فـیض و راهنمـایی و صلاحدید کن. مواظب باش فشار دنیاي زهرآگین ایمـان از کـف تـو بـاز نـستاند و تـو را سرگردان در راه گمراهی و ظلالت نکشاند. مرتب به وسـیله نمـاز بـا خـدا تمـاس بگیـر و مرتب ارتباط مستقیم خود را با خدا مستحکم کن. در پایان باز یادآوري میکنم مواظب محسن و نجمه و فرزند دیگـري کـه در راه اسـت باش. آنها را به درس قرآن بفرست. آنها را انسان بساز. آنها را افتخار پیـامبر اسـلام(ص ( و علی(ع )قرار بده، تا خود نیز در حضور خدا سرافراز باشی. مواظب بچه ها باش که بـه دست منافقین گرفتار نشوند. تمـام آسایـشت را صـرف راهنمـایی آنهـا کـن فرزنـدانت را مبارزترین و شجاعترین افراد به خاطر استقرار حاکمیت رهبـر بـر روي زمـین آمـاده سـاز. امیدوارم که در ضمن عـذرخواهی از زحمـات و رنـجهـا و مـشقتهـا بـاز در راه اسـلام ثابت قدم باشی. خدا شما و فرزندانم [را] که مسئولیت آنها به عهده توست، در زیر پوشـش و حفاظت خویش و راهنمایی و رحمت خود قرار دهد. «

والسلام» ساعت 9 صبح 8/11/60 در پادگان امام حسن(ع)

                                                                                                          بسمه تعالی

 پادگان امام حسن(ع) «8/11/60« لحظه اي با شما عمو و عمه جان اینک با شما صحبت میکنم: با شما که سالها همـدم بـوده ام. بـا شـما کـه سالها رنج و زحمت ما بر گردن شما بوده است. چه محبتهایی که از شما ندیده ایـم چـه انسانیتی که ما لایق آن نبودیم ولی شما به خاطر خدا انجام دادید. چه زجر و زحمتی که به خاطر فشار زندگی از ناحیه ما به شما نرسیده است. من خوب میدانم چه مـیگـویم و تـو خود میدانی چه میشنوي. اینک وقت جدایی است وقتی که محبت در قلبها[ي] دنیاگونه به قلبهـاي مـستحکم معنوي پیوند میخورد. اینک وقت آن رسیده تا بیشتر با شما صحبت کنم. صحبت از بـدي خودم و بزرگواري و محبت شما، وقت آن رسیده که بگویم عمو و عمه جان فرزندانم، بعد از من به محبت و بزرگواري شما بعد از خداوند بزرگ احتیاج دارند. آنها غریبند و بی پـدر، هرگز پدر را نخواهند دید. پدر آنها شمایید. مبادا فرزندانم را با چشم بی پدري بنگرند. مبادا با آنها کم محبتی کنید. همسر و فرزندانم را به شما می سپارم. این شما هستید کـه بـاز بایـد زحمت و رنج گذشته ما را مجدداً بر دوش بکشید. مبادا زن و فرزنـدانم را فرامـوش کنیـد. هرچه باشد باز فرزند شما هستند. به آنها محبت کنید و سرپرستی کنید کـه آنهـا سرپرسـت خود را از دست خواهند داد. در پایان از همه شما خانواده هاي دهقان و اقوام دیگر حلالیت میطلبم امیدوارم که مـرا عفو بفرمایید. دوستدار همیشگی شما خدري

                                                                                                                          بسمه تعالی

شب 10/5 ساعت 60/11/8 پدر و مادر عزیزم پدر جان و مادرم: گرچه راه دور است و سلام اینجانب به شما نمیرسد و اگـر نتواسـتم از شما خداحافظی کنم، معذرت میخواهم. پدر و مادرم خوشحالم از اینکه زحمـات و زجـر شما که سالها براي ما کشیدید و شیري را که به من دادید چه شیري بود، به پـاکی شـیرت مادر قسم، که مرا در راه اسلام رهبري و رشد داد. که من خود را مدیون شما میدانم و این عزتی از طرف خدا بود که در خانواده فقیـري بـه دنیـا آمـدم کـه امـروز در راه خـدا گـام میگذارم و از جان خود براي استقرار حاکمیت االله مایه  خواهم گذاشـت و شـیر پاکـت را هرگز به هدر نخواهم داد. مادر جان امیدوارم که اگر نتوانستی با من خداحافظی کنی، لااقل در خداحافظی جنازه ام حضور داشته باشی. امیدوارم که مرا حلال نمایید. مادر جان اگر من شهید گشتم، براي من ناراحت نباشید که خیلی از برادران هستند که حتی در موقع شـهادت خویش جنازه اي هم ندارند. اگر دوباره به سویت برگشتم که بـاز مـسئولیت خـویش را بـه اندازه کافی انجام داده و اگر برنگشته، که وظیفه الهی و انسانی خویش را انجام داده ام. پـدر و مادرم هرگز بر جنازه ام سوگواري و ناراحتی نکنید. «مـن از خـدا آمـده ام و بـه سـوي او  بازخواهم گشت». مرگ حتمی است ولی قبل از اینکه به سراغ انسان بیایـد و انـسان را در رختخواب ضلالت  به بند کشد، باید به دنبال مرگ دوید و او را در بغل گرفت. پـدر جـان امیدوارم مرا ببخشی از اینکه نتوانستم تو را راضی کنم، ولی تـو فکـري و مـن فکـر دیگـر درسر دارم. من میخواهم از خود بگذرم و به خـدا متـصل شـوم و هرگـز بـراي فرزنـدانم ناراحت نباشید، که سرپرستی آنها به عهده خداوند تبارك و تعالی اسـت. پـدر جـان محـل دفن خویش با مذاکراتی که قبلاً با شما داشتم به عهده همسرم میباشد. پدر جـان و مـادرم خوشا به حالت که چنین پسرانی تربیت کرده اید که تا اندازه توان خویش در راه اسلام گـام برمیدارند. پدر جان هرگز انسان نمیتوانـد نـسبت بـه مـسئولیتی کـه نـسبت بـه اسـلام و مسلمین دارد سکوت اختیار نماید. پدر جان من در خواب از دست امام خمینـی اسـلحه را گرفته ام و هرگز در بیداري آن را بر زمین نخواهم گذاشت، تا در راهش به شـهادت برسـم. امیدوارم که شهادتم بتواند روسیاهی مرا که در اثر گناه به وجـود آمـده بـه سـفیدي تبـدیل نماید.

وصیتنامه اي دیگر

                                                                                                   بسم االله الرحمن الرحیم

60/11/9

 لحظه اي با شما، شاید قدرت صحبت کردن نداشته باشم. خدا گواه تو را گیرم. اعتقاد راسخ [به] نبوت انبیاء و اولیالامر منکم دارم که آخرین آن در غیبت کبري به سـر میبرد. خدایا عازم کربلایم. همان کربلایی که حسین(ع)را به مهمانی خویش پـذیرفتی و به او عزت و بزرگی دادي. و خویش را دریاي پرتلاطم  امواج درهـم کوبنـده سـتمگران قرار دادي. کربلایی در گوشهاي از ایران اسلامی. آنجایی کـه چـه عاشـقانی کـه بـه سـوي خویش نخوانده اي و در لقاي خویش مکان نداده اي. «خدایا من آمده ام براي یک تجارت، و تجارتی که با جان و مال فقـط مـیشـود معاملـه  کرد» جان و مالی که خود به من داده اي. اکنون فقـط آن رسـیده اسـت کـه آن را در طبـق اخلاص گذارم و به تو هدیه کنم. چیزي از خـود نـدارم و از خـود نیامـده ام کـه بـه خـود برگردم. از تو آمده ام و میخواهم امانات تو را به خودت برگردانم. آیا وقت معامله نرسـیده است؟ آیا وقت پذیرفتن یک مهمان که هدیه اش جان است نرسیده است. فقیر و گدایی کـه از ناتوانی جان و مال در ضعف و بدبختی به سر میبرد. فقیـري کـه بـه خـاطر رسـیدن بـه مولاي خویش حتی از زن و فرزند و مال منال خویش چـشم پوشـیده اسـت و خـود را در آتش دیدار دوست سوزان و گریزان میبیند. خدایا من کربلا آمده ام نه به خـاطر [بـه] مقـام رسیدن خود در دنیا و رسیدن دیگران به مقام و ریاست، بلکه آمده ام تـا بـار دیگـر هماننـد رهبر بزرگوارم حسین(ع) با خون بی ارزشم موج بنیان کن کاخهاي استبداد و زیـر بنـاي  استقرار حاکمیت اسلام بر زمین باشم. خدایا با همـه بـار گناهـانم آمـده ام تـا چـون حـرّ، نجات دهنده دین و قانون تو که در چنگال زور و زر و تزویر اسیر گشته است، نجات دهـم و پوستین قشنگ و دلربایی اصلی اسلام را بار دیگـر در چهـره زیبـایش بـه معـرض دیـد عاشقان و مشتاقانش قرار دهم ما جز برقراري اسلام به رهبري ولایت فقیـه هـیچ آرزویـی نداریم و هیچ خواسته اي نداریم. خدایا تو [را] گواه میگیرم که فقط به خـاطر رضـایت تـو به جبهه اعزام میشوم  به خاطر اینکه قبل از رسیدن مرگ خود با کمک زحمت تو مـرگ را در آغوش بگیرم. کـه در رختخـواب ذلـت و بـدبختی نمیـرم. خـدایا چـه رنـجهـا کـه نکشیده ام. فقط یک آرزو دارم و آن مقام شهادت است. که هر وقت خواست تو باشم به آن مقام برسم. خدایا تو میدانی که چه عمري که از من گذشـته اسـت و تـو را نمـیشـناختم دوستی را که جز محبت و عظمت و عشق و صفا چیزي از او دیده نمیشـود، دوسـتی کـه هرگز به دوستش خیانت نمیکند، خدایا چه گناهانی که من خود مستوجب عذاب میدانـم، ولی امید به رحمت تو آن را تبدیل به امنیت کرده است. خدایا از تو امید بخشش از گناهان را دارم و امید رضایت پدر و مادر را در مقام قدرت تو مـیبیـنم زن و فرزنـدانم را بـه تـو میسپارم. خدایا در مرگ خویش شکی ندارم، ولی حال که میشود در راه دوست مـرگ را در آغوش گرفت، چرا در آغوش نگیرم. خدایا تنها کـسی کـه امیـد شـهیدان در ایجـاد [و] استقرار هدفهاي آنهاسـت بعـد از خـودت امـام خمینـی اسـت. خـدایا او را تـا انقـلاب مهدي(عج) نگهدار و او را از جمیع بلاها محافظت فرما، که او امید شـهیدان و مستـضعفان  جهان اسلام است. خدایا میخواهم از دنیا بدبختی و ضلالت به روشـنایی برسـم و راهـی جز شهادت و گواه بودن بر قوانین تو هـیچ راهـی نمـی یـابم. خـدایا ایـن گنهکـار نیـز بـه کربلا[ي] شهیدان آنجا که جز عشق و صفا بین عاشق و معشوق چیزي دیده نمیشود، آنجا که جز کمال و رسیدن به قرب خدا و از همه چیز گذشتم و به دوست پیوسـتن چیـزي در بین نیست. خدایا می آیم تا با خون خویش ترسیم خط ولایت فقیه ترسیم کننده خط ضد اسـلامی و درهم کوبنده دشمنان خدا باشم. خدایا می آیم تا قطرهاي به دریا بپیوندم. دریایی که جـز بـه  فرمان تو به حرکت نیاید و اگر به حرکـت درآیـد جـز رضـایت خـالق خـویش راهـی را نمی پیماید. خدایا تو زنده همیشگی هستی و من میخواهم که به تـو بپیونـدم کـه هـر کـه بـه تـو پیوست در امان بود و جز در لقاي تو آرامش [نیست] نیست و جز آن عذاب در گرفتـاري جهنم و شکنجۀ عمال [است] خدایا به سوي کربلا میروم، میروم تا بر کفر بتـازم مـیروم تا [طومار] باطل را در هم بپیچم و حق و عدالت و گسترش دهم زیرا تا باطل باشـد هرگـز حق اجرا نخواهد شد. خدایا میروم تا به خیل حسینیان پیوندم. زیرا که در مکتب و پیرو او هستم، زیرا از خویشاوندان کربلا و حسین(ع)هستم. زیرا ما وارثان آبیاري کننده اسـلام به وسیله خون هستیم. نمیدانم لیاقت آن را دارم یا خیر؟ خدایا [ما] جدیت ما بر آن اسـت که بار دیگر اسلام به زندگی بشریت برگردد، تا عظمت و قدرت تو حاکم بـر مخلـوق تـو باشد. خدایا تا آنجا که اسلام را شناخته ام در راه او جانفشانی میکـنم. خـدایا بـه فرزنـدان کربلا[ي] ایران قدرت ده تا بار دیگر پایگاه رسالت پیامبر را که [محل] اسقرار بت و شـرك فساد شده است، به پایگاه رسالت پیامبر برگردانیم. ما آماده ایم، اما قدرت در دست توسـت. لیاقت آرمانی است که باید از توست به مخلوق ضـعیف عطـا شـود. خـدایا مـیخـواهم از ظلمت و تاریکی به سوي نور هدایت شوم، تا در راه نـور تـاریکی را بـه آسـانی بگـذرانم. میخواهم و در مسیر روشنایی حرکت کنم تا تبدیل به روشـنایی شـوم. در پایـان امیـدوارم خدا لیاقت شهادت را نصیبم گرداند و مرا به لقاء خویش برساند آمین رب العالمین. 60/11/1

ارسال نظر






captcha
ارسال