فائزون|شهید عیسی خدری

شهید عیسی خدری

فائزون شهیدعیسی خدری رامعرفی می کند این شهید والامقام در بخشی از وصیت نامه اش عنوان کرده است: فرمان و امر امام ما فرمان و امر امام زمان است.

نام:عیسی

نام خانوادگی:خدری

نام پدر:غلامعلی

محل تولد:زهک

تاریخ تولد:۱۳۴۱/۲/۳

تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۶

محل شهادت:شلمچه

عملیات:کربلای ۵

تحصیلات:کاردانی

دین:اسلام

مذهب:شیعه

کدخبر : 3126 | تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۲/۱۴|۱۸:۱۹

زندگی نامه شهید عیسی خدری:

در يکي از روزهاي سا ل 1340 ه ش روستاي مرزي محمد شاهکرم در استان سيستان وبلوچستان که در خنکاي تند باد ماه آذر تکيه به تپه هاي ريگ داده بود، شکفتن شقايقي خونرنگ را در خانه اي کاهگلي به تماشا نشست .پدر که به سوداي کار به روستاي ديگر رفته بود در باز گشت مژده ميلاد نوزاد را شنيد و براي نامگذاري اش به خانه روحاني روستا رفت. به ميمنت ولادت کودک در روز دوشنبه نام عيسي بر او نهاده شد .عيسي پنجمين فرزند خانواده اي پر اولاد بود که در تراوت دست هاي پرتاول پدري کشاورز و مادري به مهرباني خوشه هاي سبز گندم باليد و قد کشيد .


پدر ،کشاورز شرافتمندي بود که بر روي زمين ديگران بذر مي افشاند ،و مادر چون همه زنان سيستاني روزهاي ترک خورده اش را به رنج بي امان کار و عطر نگاه همسر و فرزندانش پيوند مي داد .دستهاي مادر هميشه بوي آفتاب مي داد .بوي مهرباني و ايثار .او معناي رفاه را نمي دانست و در گرما گرم سوزنده سيستان که پرخاش بادهاي صدو بيست روزه اهل خانه را به ستوه مي آورد تشنگي حنجره هاي کودکانش را تنها با کوزه اي آب پاسخ مي داد .


اما پدر که با نگاه تازه اي به زندگي مي نگريست ،بي اعتنا به فقر ،سعي در وحدت نظام روستايي و پيوند جان خويشاوندان با يکديگر داشت .اين همدلي و ايمان عاشقانه که از سر چشمه مذهب و ولايت سيراب مي شد، باعث شده بود تا روستا از بافت يکدست و مذهب مستحکمي بر خوردار باشد. پدر مي گويد :روستاي ما داراي سه آخوند بود .آن روستاي کوچک در همان روزهاي ستمشاهي نيز با عطر ايمان مشام خانه ها را معطر مي کرد .پدرش مي گويد:« همان موقع جلسه قرآن داشتيم و کربلايي عبد الله و ملا اصغر جلسه قرآن مي گرفتند و حديث مي گفتند. ما به مسائل مذهبي و واجبات دين پايبند بوديم .از 140 «من »محصولي که بر مي داشتيم ،همان سر خرمن زکات آن را جدا مي کرديم و به ملاي ده مي داديم. اما چون بضاعت مالي ما اندک بود به ما خمس تعلق نمي گرفت .»
پدر که در سايه سار ولايت ،کودکانش را مي پروراند ،عاشورايي بود و عاشق شهداي کربلا .ماه محرم روضه سيد الشهدا(ع) مي گرفت .حليم به نذر امام حسين(ع) مي پخت ،سا لي دو راس گوسفند نذر آقا ابوالفضل(ع) مي کرد و سنت خيرات را از ياد نمي برد .
پدر معتقد بود تولد «عيسي» به زندگي اش برکت داده است .او ديگر نمي توانست از دغدغه هاي چرخه زندگي کم کند و خنده هاي تابناک فرزندانش را ببويد .گويي «عيسي» آينه اي بود که پدر جمال روزهايش را در آن مي ديد .اومي گوند :«ما کشاورزي مي کرديم .از مزرعه که بر مي گشتيم ،خسته و مانده بوديم .يک خانه داشتيم که در همان خانه هم گوسفندان ما بود و هم خود ما زندگي مي کرديم. ما زندگي را از صفر شروع کرديم .اما از زمان تولد «عيسي» هم به تعداد گوسفندان ما اضافه شد و هم کم کم وضعيت مالي ما بهتر شد .اگر بضاعت مالي ما هنوز اندک بود ولي فشار را تحمل مي کرديم و از کسي منت نمي کشيديم .»
ايمان و اعتقاد پدر حتي اجازه نمي داد تا نگاه تند خان و حکومتيان را بر تابد و با خواسته هاي ستمگرانه آنان همراه شود .او از اولين کساني بود که در همان سا لهاي ملوک الطوايفي بر عليه زور گويان منطقه بر خاست و جز خدا از کسي پيروي نکرد .او مي گويد :«به علت اينکه همدرد روستاييان بودم ،مردم براي رفع گرفتاريهاي خود به من مراجعه مي کردند .تا اينکه در سا ل 1342 اصلاحات ارضي آمد و انقلاب سفيد شد. در صورتي که آن انقلاب روزگار ما را خرابتر کرد .ماموران دولت مي گفتند دولت به ما زمين مي دهد و کشاورزان هم که هنوز با اعتماد به اين قصه گوش مي کردند من را به عنوان مسئول شوراي ده انتخاب کردند .در شوراي ده من بودم و «ملا صفر» و يکي ديگر .روز بعد دفتري را براي ثبت نام آوردند و گفتند که هر روستايي دو تومان پول و نيم من گندم بدهد . مردم که انتظار اين بر خورد ظالمانه را نداشتند خواستند تا به روستاي «گزمه» بروند و از کد خداي آنجا که نماينده دولت هم بود، داد خواهي کنند .من که خودم را در برابر مردم مسئول مي دانستم رو به آنها کرده و گفتم هيچ کس حق ثبت نام ندارد و اگر کسي دفتر ثبت نام را انگشت بزند مديون است .مي دانستم که دولتي ها هر موقع بخواهند مي توانند ما را از ده بيرون کنند ،بنا بر اين با« کربلايي عبد الله »و «ملاصفر» مشورت کردم .در نتيجه من و «ملا صفر» به «تهران» رفتيم و از ماموران دولت و نحوي اجراي اصلاحات ارضي شکايت کرديم .ماه بهمن بود که از «تهران» بر گشتيم و از آن پس از جانب خوانين و زور گويان بلايي نبود که بر سر ما نياورند .آنها گوسفندان خود را در زمين مزروعي ام براي چرا رها مي کردند .مرا به زندان افکندند ،به سويم تير اندازي کردند و ...


يک روز خان، قاصدي به ده فرستاد و از من و ساير روستاييان دعوت کرد که فردا هيئتي از« تهران» به سد «کوهک» مي آيد، شما هم بياييد و مشکلاتتان را باز گو کنيد .به قاصد گفتم چون تو نزد ما آبرو و احترام داري دفعه آخرت باشد که از طرف خان مي آيي و به ما دستور مي دهي .به خان بگو تو ديگر کد خداي ما نيستي . از همين زمان که زير بار خان نرفتيم انقلاب ما در روستاي« محمد شاهکرم »شروع شد .
اين فراز هاي اعتقادي که در مقابله با ستم ،روي کرد پدر را به ستم ستيزي نشان مي دهد موجب شد که همه تلاشش را وقف سواد آموزي فرزندان کند تا به مانند او بختک شوم بي سوادي بر شانه هايش ننشيند. اما روستا فاقد مکتب خانه و مدرسه بود .ناچار عيسي را به مدرسه اي در روستاي« گزمه» بردند. به علت بر خوردي که همکلاسي شدن با بچه هاي عمده مالکان ديد ،روزي هفت کيلو متر راه را با پاي پياده مي پيمود تا در مدرسه روستاي «کلبعلي» به آرزوي ديرينه اش تحقق بخشد .«عيسي» آرزو داشت مهندس کشاورزي شود تا به کشاورزان خدمت کند .


او هر روز آبدانه هاي تاول پايش را مي ترکاند تا به شوق مدرسه فرسنگ هاي راه را بپيمايد و در کلاس انديشه ،الفاظ مقاومت و الفباي ايستادگي بياموزد در خانه نيز ياور مادر بود .مادري که چون برگ گل ،ساده و معطر بود .از چاه آب بر مي داشت .گاوها را مي دوشيد .در صحرا براي تنور هيزم جمع مي کرد و با دست هاي کوچکش براي گوسفندان يونجه مي چيد .آنگاه در سن نه سالگي به همراه خواهر که تازه ازدواج کرده بود به«تهران »رفت تا به آموزه هاي نو ،وسعت کرانه هاي دانش و زندگي را در يابد .سيزده ساله بود که دلتنگي روستا را تاب نياورد و به زادگاه باز گشت .تا بار ديگر دست هاي مادر را ببويد و گرد از رخسار پدر بشويد .در مراجعت ؛زندگي را ديد که با آنان مهربان تر شده بود .پدر ،کارگر جنگلباني شده بود و« سر آبيار» و ريش سفيد روستا .مزرعه هم ديگر به خودش تعلق داشت رمه گوسفندانشان در دل صحرا اميد از زمين بر مي چيد و خانه رنگ آرامش گرفته بود .پدر چون هميشه به برکت ايمان و اعتقادش روزگار مي گذراند و «عيسي» در سايه زير درخت تنومند مذهب ،پيشه دينداري از پدر مي آموخت .اما هنوز آرزوي خدمت به کشاورزان در سر داشت ،فراموش نکرده بود که اهل آبادي است دو با مردم روستا پيوند دارد و نمي تواند سهمي فزونتر از ديگران بگيرد .به همين جهت حتي خجالت مي کشيد لباس نو بپوشد .پدر مي گويد:«عيسي هميشه از لباس کهنه استفاده مي کرد .هر غذايي را مي خورد. هيچ وقت تشک زير پايش نينداخت و ...اصلا تکبر نداشت .»


دوران تحصيل در مدرسه راهنمايي «زهک» را اين چنين گذراند تا بتواند در سا ل 1355 به هنرستان راه يابد و دوستان همکلاسي اش را به نگاه مومنانه اش ورانداز کند و از جمع آنان ياران فرداي خويش را بر گزيند . ياراني که چون او بوي شهادت مي دادند و عاقبت نيز با اوبه مشهد کده آفتاب پيوستند .دوستي با سردار شهيد حاج« قاسم مير حسيني» نيز حاصل همين روزهاي باروري انديشه و اعتقاد بود. سردار محب علي فارسي مي گويد :«اصلا اين چند نفري که با هم توي يک کلاس بودند ،اکثر اينها جذب سپاه شدند که فکر کنم آشنايي اين شهيد هم با سردار «مير حسيني» توي همين هنرستان بوده .»
در همين روزها بود که معناي وسيع انقلاب را در يافت .در «مسجد جامع زابل» به ديدار روحاني مبارز شهيد« حسيني طبا طبايي» مي رفت و پشت سر ايشان نماز مي خواند ،با او روانه تظاهرات مي شد و از ايشان کسب فيض مي کرد .او شيفه شخصيت امام شده بود و ايشان را ادامه اهل بيت مي دانست .براي ارادت بيشتر با امام و انقلاب ،کتاب مي خواند ،پاي منبر علما زانوي اخلاص به زمين مي زد و بر عليه گروهک ها و ضد انقلابيون موضع فکري مي گرفت .او تشنه ديانت بود و امواج خروشان انقلاب چنان مزرعه جانش را سيراب کرد که براي طراوت جاودانه خدمت در سپاه پاسداران را بر گزيد و لباس سبز عاشقي بر قامت آراست .«عيسي» در آن سا لها آميزه اي از ايمان و تقوي بود ارتباط با روحانيت ،تعبد و خلوص او را شفاف تر کرده بود .قرآن را به شيوايي تلاوت مي کرد روضه خوان شده بود و دل از دست داده اهل بيت .با شنيدن نام کوثر ولايت و آقا امام حسين (ع) ابر هاي همه عالم در دلش مي گريست .در همان ايام بود که شهادت برادر و پسر عمو ي بزرگوارش در جبهه کردستان او را با وسعت معناي شهادت آشنا کرد و شهيد را از زاويه اي ديگر به او شناساند .با شروع جنگ تحميلي و شيطنت خناسهاي دست آموز در مقابل ميهن اسلامي پوتين رزم به پا کرد و چفيه عاشقي بر گردن انداخت .عطش شهادت و فيض حضور در جبهه ها لحظه اي او را آرام نمي گذاشت اما نياز سپاه پاسداران به وجود ايشان در مسئوليت بسيج «زابل»،چند گاهي او را از يافتن گم شده اش باز داشت .پدر که فرزند را در جستجوي معشوق ازلي مشتاق و پريشان مي ديد او را به ازدواج به دختر عمويش ترغيب کرد تا قبل از شهادت «عيسي»،ثمره ي وجود او را ببيند و به ديدارش دل خوش کند .پدر مي گويد :

« او به فکر ازدواج نبود .مي گفت بگذاريد جنگ تمام شود .اما ما او را مجبور به ازدواج کرديم لذا در سن 22 سا لگي ازدواج کرد و فقط شش ماه با خانواده بود .»
آتش مشتاق جبهه ،پدر را نيز فرا گرفت .کاشانه به خدا سپرد و به عزم نبرد کمر راست کرد و قدم در راه گذارد. او پيرانه سرد بر نادلي پيشه کرد و به جبهه رفت تا فرزند باز هم در تب تند خواهش بسوزد و چشم در راه بدوزد با اينکه نقش موثر او در فرماندهي سپاه پاسداران «دوست محمد»و مسئوليت بسيج «زابل» و معاونت بسيج استان ،گواه ارادت و اشتياق به شهادت بود اما آتش فراق را بر نتافت و در دفعات مکرر توفيق حضور در نيستان نينوايان را يافت .


پس از پايان دوره آموزشکده کشاورزي بيرجند باز هم جبهه را سر منزل مقصود مي ديد و شهادت را بهانه ديدار معبود .او مي دانست جبهه مرز بيداري و ظلمت است ،و شهادت ،روزنه اي که از آن مي توان آفاق را در تجلي انوار الهي نور باران يافت .انديشه شهادت ،از سردار خدري مردي به هيات آفتاب ساخته بود .سجاده اش را که مي گشود يک تکه از آسمان را مهر نمازش مي ديد .نيت او به رنگ آرامش شهيدان کربلايي بود و قنوت او بوي جاودانگي مي داد .نمازهاي شبانه اش حال و هواي غريبي داشت .نافله شب را به نيت سپيده مان مي خواند و در دعا هايش بلا را از خدا طلب مي کرد .در جبهه خيلي زود استعداد خود را نماياند .در اثر مديريت و شجاعت ذاتي اش منصب معاونت فرماندهي گردان 409 لشکر ثار الله را سر دوشي خون تابناکش نمود و در ادامه عمليات کربلاي 5 در منطقه شلمچه آنقدر حماسه آفريد که خون چون حماسه جاودان شد و با تارک خونين در حاليکه تشنه وصال معبود بود تشنه لب خاک بر افلاک پر کشيد .



به گزارش فائزون در وصیت نامه شهید عیسی خدری عبارت های کلیدی وجود دارد که در ذیل آمده است:

 ای خدا اگر گناه از من زشت بوده است اما عفو از تو زیباست.

 ما زهرا(ع) و حسین( ع)داریم و ائمه اطهار داریم که به فریادمان میرسند.

 خدا را شکر می کنم که توانستم قدمی ناقابل برای دین تو برای قرآن تو بردارم.

 این مرگ ها افسوس ندارد، به خدا قسم افسوس ندارد.

 معبود من، معشوق من، تو تنها یاور من هستی.

 خدای من به فریاد من روز تبلی السرائر برس.

خدایا شیرینی عفو خودت را به ما با شهادت بچشان.

 فرمان و امر امام ما فرمان و امر امام زمان است.

 این دنیا فانی است همه باید بروند.

 چه شیرین است مرگی که با عشق و علاقه و اخلاص و... برای رسیدن به لقای خدا باشد.

عیسی خدری

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

  « الَّذینَ أَصابتْهم مصیبۀٌ قَالُوا إِنَّا للَّه و إِنَّا إِلَیه راجِعونَ »

 خدای به نام تو آغاز می کنم خدایا شهادت می دهم که تو یگانه معبود و خالق جهان هستی و رسالت پیامبر عظیم الشأن و حضرت محمد (ص) را با جان دِل پذیرفتم و به روز قیامت نیز معتقد هستم که هر کس در آن دنیا سزای اعمال خود را می بیند و ولایت مولایمان علی(ع) و فرزندان شان (ع) را با جان دِل پذیرفتم معبود من معشوق پروردگارا، الها، ای طبیب دردهای دل من، ای خدا جوانی را در فراموشی دوری از تو سپری کردم خدایا من گناه کردم اما گناه من از آن جهت نبود که تو را به بزرگی قبول نداشته باشم، بلکه نفس اماره بر من علیه کرد. معبود من، معشقوق من، تو تنها یاور من هستی دوست حق یقی من در تمام دوران زندگی ام تو بوده ای. خدایا تو خودت گفتی که -ای بنده من بیایید به مهمانی من - من بهترین مهمان نواز هستم، ای معبود و معشوق من،امید من به توست خدای من به فریاد من روز تبلی السرائر  برس.خدایا تو خودت گفتی که از درگاه تو هیچ فقیری دست خالی بر نمی گردد. ای خدا اگر گناه از من زشت بوده [ و] است اما عفو از تو زیباست. خدایا شیرینی عفو خودت را به ما با شهادت بچشان . ای خدای من، ای پناه بی پناهان، ای گنج فقیران، ای فریادرس مظلومان به فریاد امام عزیز ما فرزند زهر ا (س) حضرت رو ح الله الخمینی برس . خدای من این انسان کامل و ابراهیم زمان و فرزند راستین زهر ا(س) را دشمن شاد مکن . خدایا به طور یقین می دانم که امام ما با امام عصر و صاحب الزمان و مولایمان امام زمان (عج) ارتباط دارد ، فرمان و امر امام ما فرمان و امر امام زمان (عج) است. خدایا تو را شکر می کنم که تو انستم در این زمان در رکاب او با دشمن اسلام و انسانیت و کسانی که روی یزیدها را و هیتلرها را سفید کردند، بجنگم . آری تجاوزگرانی که دهها شهر و روستای ما را خراب کردند ، به ناموس ما به زنان و فرزندان و کودکان و دختران ما رحم نکردند. به هستی ما رحم نکردندچه نامردانه به خاک شهیدپرورمان به مملکت امام زمان ( عج) حمله کردند ، که شاید چراغ و فروغ آقایمان و مولایمان [ناخوانا] امیرمان را خاموش کنند ، اما غافل از این که ما صاحب داریم ما خدا داریم ما زهرا (س) و حسین (ع) داریم و ائمه اطهار (ع) که به فریادمان می رسند.

  [ناخوانا]کلمات را بر کاغذ جاری کنم خدا را شکر می کنم که توانستم قدمی ناقابل برای دین تو برای قرآن تو بردارم . مادر جان سلام سلام فرزندی که شاید نتوانسته است [ به ] وظایفش را خوب ادا کرده باشد - درود خدا بر تو که توانستی فرزندانی تربیت کنی که راه علی اکبر(ع) را ادامه دهند- پدر جان با شناختی که بنده از قلب سرشار از محبت اهل بیت شما می بینم و می دانم که شما را رضا هستید به رضای خدا خدایی که ما را آفریده. مادر جان، دنیا فانی است این دنیا رفتنی است همه باید بروند . اما چه شیرین است مرگی که با عشق و علاقه و اخلاص و پاکی و صفای دل و برای رسیدن به لقای خدا باشد و در میان سنگر و جبهه اسلام باشد. مادر جان - این مرگ ها افسوس ندارد - به خدا قسم افسوس ندارد، می دانم مقداری ناراحت میشوی حق دارید . شما عاطفه دارید . شما من را از همه بچه ها بیشتر دوست داشتید و بنده هم خدا می داند که شما ر ا چقدر دوست دارم، پدر جان بنده را حلال کنید . من نتوانسته ام فرزندی خوب و حرف شنو  برای شما باشم . البته خودتان [ می] دانید که جوان جاهل است . اجر شما با آقایمان اما حسین (ع) و مادرش زهر ا(س) خوشحال باشید که دومین فرزند شما توانست که [ راه] برادر دلاورش ابراهیم را ادامه دهد و ابراهیمی که مردانه جنگید و در سنگر مبارزه رو در روی دشمن شربت شهادت نوشید .شهدای ما ملائکه  هستند ، اما در کالبد انسان و این زندگی دو روزه دنیا را خداوند این ها را [ناخوانا]  آفریده بود دنیا این لیاقت را نداشت که این چنین انسان هایی را در دامن خودش نگه داری کند، به تعبیر آن روایت ها همان انسان هایی هستند که بالاتر از ملائکه هستند. پدر جان « خداوند با صابران است »  اگر ناراحت باشید دلیل ندارد . شما که می دانید چرا این راه را انتخاب کردم راه انسان های[ناخوانا] وارسته این است . انسان های وارسته صدر اسلام، که آنها را شکنجه می دادند و بر روی ریگ های داغ می خواباندند، اما دست از «لا اله الا الله» بر نمی داشتند. ما رهروان آنها هستیم و از خدا می خواهیم در این راه ثابت قدم باشیم. پدر جان این مرگ ها افسوس ندارد ، زیرا که این انسان ها همه چیزشان را برای خدا فروختند و در آن دنیا همه چیز دارند . ما باور قلبمان این است آنها که باور ندارند، حساب آنها جداست . طرف صحبت من با آنهایی است [ که] خداوند آن ها را هدایت کند تا حقایق را از چشم و دل ببینند.

و اما مادر جان : مادری که مصیبت دیدی و استقامت کردی درود خدا بر شما . به خدا  قسم این را می بینم « که بهشت زیر پای شماست » به چه کسی خدا می خواهد بهشت بدهد؟ به چه کسی خدا می خواهد اجر بزرگ تر از اجر شما بدهد ؟ شمایی که دو فرزند رشید خودت را در راه اسلام و قرآن فدا کردی و مانند زینب (س) که خود شاهد فرزندان بود که در کربلا به شهادت می رسیدند، آری زینب (س) ،خواهر پر عاطفه حسین(ع) و   فرزندان خودش عون  و جعفر را با دست خودش به خاک سپرد و همیشه مانند کوه استوار بوده و هیچ گاه پیش دشمن گریه و ناله نکرد و موها را پریشان نساخت و صورت خودش را نیلی نکرد.

خواهران عزیزم : خواهران مهربان خودم امیدوارم که اگر خبر شهادت بنده را شنیدید ، خیلی ناراحت نشوید .حق خودتان را برای من حلال کنید . من شماها را خیلی دوست داشتم که شما من را خیلی دوست داشتید ، اما کاری که به خاطر خدا باشد و مرگی که در راه خدا باشد ناراحتی ندارد . استقامت کنید و صابر باشید.به پدر و مادر شما باید روحیه بدهید.فرزندان خودتان را خوب تربیت کنید . فرزندانی که بتوانند در آینده رسالت سنگین خون هزاران شهید را به دوش بکشند . فرزندان خودتان را با غیرت شجاع و مؤمن و مؤمنه تربیت کنید و شما صبر زینب (س) را نگاه کنید که زینب( س) به شما [ناخوانا]. رسول الله (ص) نماز خواند . پس از آن شاهد بود که مادرش زهر ا( س) چقدر رنج و شکنجه دید . زینبی که می آمد رخت خواب مادر مریض خودش می نشست گاهی [ناخوانا] گریه مادر زار زار گریه می کرد، در این زمان زینب (س) پنج سال بیشتر نداشت و بعدها نیز  شاهد بود که مردم با پدر بزرگوارش چطور رفتار کردند و برادرش [ناخوانا] شهادت [ناخوانا] شدند و پس از [ناخوانا] شاهد به شهادت رسیدن فرزندان و برادر و برادرزاده های خود بوده و بعد نیز به اسارت می رود و اوست که کاخ یزید را به لرزه درآورد و به حق که قهرمان کربلا شد.

در پایان حضور [ناخوانا] خودم حسن جان و حسین آقا و عباس آقا بیان می کنم که خداوند کسانی را که در برابر مشکلات و مصائب صبر [ناخوانا] دارد . اما حسین جان دلم می خواهد خوب درس بخوانید و در آینده با علم خود به انقلاب اسلامی خدمت کنی و همچنین به رضا و حسین و داوود و رضا وصیت می کنم که درس را فراموش نکنند.

 « والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته »

ارسال نظر






captcha
ارسال