گزارشی از حضور سردار امان اله گشتاسبی رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس در روزهای جنگ/ فرمانده گروهان ۲ از گردان یدالله

کد مطلب: 34710  |  تاريخ: یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰  |  ساعت: ۰۹:۰۴


گزارشی از حضور سردار امان اله گشتاسبی رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس در روزهای جنگ/ فرمانده گروهان ۲ از گردان یدالله

فائزون بخشی از خاطرات سردار امان اله گشتاسبی رزمنده دوران دفاع مقدس و فرمانده گروهان ۲ از گردان یدالله را منتشر کرد.

فائزون بخشی از خاطرات سردار امان اله گشتاسبی از رزمندگان هشت سال  دفاع مقدس را منتشر کرد. 

سردار امان الله گشتاسبی 

تاریخ تولد: ۱۳۴۴

اولین تاریخ اعزام:۱۳۶۱

مدت حضور در جبهه : ۸۰ ماه

نوع ایثارگری:جانباز شیمیایی و ترکش ۱۵ درصد

مسوولیت در جبهه: فرماندهی گروهان ۲ از گردان یدالله

شلیک خمپاره ها

در سال ۱۳۶۱ تازه وارد سن شانزده سالگی شده بودم که مصادف با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل، به عنوان بسیجی مشغول به خدمت شدم. از سال ۱۳۶۲ به عنوان پاسدار تا پایان جنگ در مناطق عملیاتی حضور داشتم به طوری که توفیق شرکت در عملیات های بدر، خیبر، والفجر۴، والفجر8، کربلای ۱۰۵۴ و بسیاری از عملیات های دیگر را یافتم.

سال ۱۳۶۳ راهی منطقه عملیاتی هورالعظیم در غرب هویزه و منطقهی جنوب کشور شدیم. نزدیک دو ماه و نیم در این خط پدافندی مستقر بودیم. آن زمان مسوولیت فرماندهی گروهان ۲ از گردان یدالله که بعدها به گردان امام حسین و تغییر نام یافت، بر عهده ی من بود. خط، شلوغ و دشمن هر لحظه آتش سنگینی از توپ و خمپاره را بر سر ما می ریخت. در مدتی که در این منطقه حضور داشتیم، چیزی که به چشم می خورد، فقط اسمان و آب بود. به طوری که اگر قصد رفتن به خشکی را داشتیم، باید مسافت طولانی را طی می کردیم پس از گذشت دو ماه و نیم، گردان ما جایش را به لشکر ۴۱ ثارالله که از بچه های سیستان و بلوچستان بودند داد و مسوولیت توجیه گردان تازه وارد به من سپرده شد تا گروهان و دسته ها را با شرایط منطقه آشنا کنم. بدین ترتیب با ورود گردان ۴۱ ثارالله (ع)، از طلوع صبح تا نزدیکی های ساعت دو بعد از ظهر بچه ها را در خط چرخاندم، بعد از اینکه آثار خستگی در چهره ی آنها نمایان شد، برای استراحت به یکی از سنگرهای منطقه ی هورالعظیم رفتیم. سنگرها، روی پل های شناور (عملیاتی) بودند و استحکام چندانی نداشتند به طوری که اطرافشان سراسر آب و نیزار بود.

بعد از این که همراه بچه های گردان داخل سنگر شدیم، هر کدام از بچه ها گوشه ای نشستند. هنوز عرق پیشانی مان خشک نشده بود که خمپاره های دشمن به سمت ما شلیک شدند، دشمن خمپاره ها را طوری تنظیم کرده بود که در فاصله ی ده تا بیست متر نرسیده به آب، منفجر شوند.

این تاکتیک دشمن به این دلیل بود که آب از تاثیر ترکش های خمپاره نکاهد و اثر سوزندگی آن از بین نرود. خمپاره ها یکی پس از دیگری بر روی سنگرها اصابت می کرد و منجر به زخمی شدن و شهادت رزمندگان می گردید. من نیز از ناحیه ی سر مجروح شدم و ما را به عقب منتقل کردند. این شرایط سبب شد که تعویض خط گردان منتفی شود و ما برای مدتی دیگر در خط بمانیم.

غافل گیری نیروهای عراقی

مناطق جنگی به خاطر نوع زمین و منطقه، شرایط خاصی داشتند. به عنوان مثال در عملیات والفجر 8، بچه های سپاه، بسیج، ارتش و جهاد سازندگی بعد از یک سال برنامه ریزی و تلاش، شرایط منطقه را برای این عملیات بزرگ آماده کردند. این عملیات یکی از مهم ترین عملیات ها در طول هشت سال دفاع مقدس بود. دشمن هم تلاش خود را صرف تبلیغات منفی می کرد تا ایمان و اراده ی رزمنده ها را سست کند؛ و طوری تبلیغ می کردند که نیروهای ایرانی را در شکستن خط های مستحکم عراقی ها ناتوان نشان دهد، غافل از این که فرماندهان شجاع و مدبر اما با برنامه ریزی و تدبیر هوشمندانه ی آنها را در رسیدن به اهدافشان ناکام خواهند گذاشت و با تغییر دادن نقاط اصلی شروع عملیات، عراقی ها را غافل گیر خواهند کرد.

عراقی ها تصورشان این بود که ما از سمت طلاییه پیش روی می کنیم، در حالی که از فاو و اروند حرکت کردیم و بعد از گذشت یک روز، فاو را فتح کردیم؛ به طوری که ارتباط شهر فاو با خلیج فارس قطع شده بود.

بعد از پیاده شدن روی اسکله، ده کیلومتر را پیاده روی کردیم تا به پایگاه موشکی دشمن رسیدیم، این پایگاه موشکی در طول جنگ قبل از عملیات والفجر ۸ پشت سر هم شهرهایی مثل دزفول، اهواز و بهبهان را بمباران کرده بود و ما ماموریت داشتیم این پایگاه را به تصرف در آوریم. دشمن از این حرکت ما حیران و راه هر گونه فرار بر آنها بسته شد.

بعد از فتح این پایگاه، سراغ یک دژ چهار کیلومتری رفتیم که درگیری ما با عراقیها شروع شد، ولی آنها بیشتر از ده دقیقه نتوانستند مقاومت کنند. عده ای از آنها لباسهایشان را در آورند و سعی داشتند از طریق آب فرار کنند که به وسیله رزمنده های غیور ما به اسارت در آمدند. بعد از فتح فاو، امام خمینی خطاب به رزمندگان فرمودند:حفظ فاو واجب شرعی است. چرا که به خوبی می دانستند آن منطقه برای دشمن از اهمیت ویژه ای برخوردار است، لذا نگه داشتن فاو بسیار سخت بود. دشمن می خواست به هر قیمتی فاو را از ما پس بگیرد.

در عملیات والفجر8، رزمنده های ما دلیرانه در حدود هفتاد روز جنگیدند و پاتک های دشمن را یکی پس از دیگری خنثی ساختند تا فاو حفظ شود و به دست عراقی ها نیفتد؛ و به خاطر دارم یک روز، نامه ای از سردار قربانی به دستم رسید که متن نامه چنین بود:برادر گشتاسبی، ضمن عرض سلام و خسته نباشید و خدا قوت به بچه های گردان، امروز امام از جماران فرمان دادند که حفظ فاو واجب شرعی است و دفاع از این منطقه بسیار ثواب خواهد داشت. لذا با دلی آکنده | از قرآن، عترت و اهل بیت ، شما باید همچنان در این منطقه بمانید و بجنگید و سنگرها و خاکریزهایتان را از قبل مستحکم تر کنید. بدین ترتیب به خواست و اراده ی الهی فاو حفظ شد و ما توانستیم رهبر مان را خشنود کنیم.

نقش غواصان در عملیات والفجره ۸

نقش آفرینان اصلی در عملیات والفجر 8، غواصان بودند. آنان از اولین کسانی بودند که خط مقدم دشمن را شکستند. این دلیر مردان چند ماه قبل از علميات تمرین های خود را در مسیر اروند تا خط دشمن انجام دادند. آن هم در شرایطی بسیار سخت که آب جزر مد داشت و سرعت آن هم بسیار بالا بود. آنان برای لو نرفتن توسط دشمن، مدتی به زیر آب می رفتند و نفس هایشان را زیر آب حبس می کردند تا مبادا دشمن آنان را شناسایی کند و عملیات لو برود.

آن زمان سرما و یخبندان زمستان نیز شرایط را سخت تر کرده بود، به طوری که قایق ها هم نمی توانستند مسافت هشتصد الى هزار متری را در آن مسیر طی کنند، ولی این شیردلان تمام سختی ها را تحمل می کردند؛ و بعضی از آنها هم نرسیده به خط دشمن در دل آب توسط تک تیر اندازهای عراقی به فیض شهادت می رسیدند.

سنگرسازان بی سنگر

در این قسمت جا دارد یادی از ایثارگران جهاد سازندگی کنیم. مردانی که کمتر از رشادتها و نقش پر رنگ آنها در جبهه های نبرد سخن گفته شده است. جهادگرانی که همیشه در حال ساختن سنگر و خاکریز برای رزمندگان بودند، در حالی که خودشان پناهگاهی نداشتند و در تیررس مستقیم دشمن قرار داشتند.

یک شب آتش دشمن بسیار سنگین بود و من به طرف خط مقدم حرکت کردم. پنج، شش نفر را دیدم که در چالهی سنگر نشسته بودند. به طرف آنها رفتم و بعد از احوال پرسی، به آنها گفتم:

شما از بچه های کدام گردان هستید؟ به چیزی نیاز ندارید؟ آنها با متانت خاصی جواب دادند:

نه بردار ! خیلی ممنون. ماراننده ی بولدوزر هستیم و منتظریم که جای خود را با بچه هایی که مشغول ساختن سنگر هستند، عوض کنیم.

پرسیدممگه شما چند نفر بودید؟ گفتند: ما در ابتدا که به این محل آمدیم، دوازده، سیزده نفر راننده بودیم. در این چند ساعتی که گذشت، تعدادی از دوستانمان مجروح و شهید شدند.

فقط همین تعداد مانده ایم و منتظریم که جای مان را با دوستان مجروح و شهیدمان عوض کنیم. چرا که باید تا صبح خاکریزها را برای عملیات آماده کنیم و در آن جا بود که این جمله ی زیبای امام را به ذهنم خطور کرد که می فرمودنداین ایثار گری هاست که باعث برپایی این نظام شده است. 

در منطقه عملیاتی والفجر ۸ بودیم که نزدیکی های صبح از پشت خاکریز صداهایی به گوش رسید. سرم را از خاکریز بالا بردم تا بینم چه خبر شده؟ ناگهان متوجه سي الى چهل دستگاه لودر و بولدوزر عراقی شدم که مشغول درست کردن خاکریز بودند. فاصله ی زیادی با ما نداشتند. ارتش عراق به دلیل حمایت کشورهای اروپایی، از بهترین امکانات و تجهیزات مهندسی و نظامی در جنگ برخوردار بود.

با خودم فکر میکردم که چه کار کنم!؟ به توپخانه بگویم این دستگاهها را بزنند یا نه؟ که یک مرتبه سرم را بر گرداندم و متوجه دو تا از فانتوم های نیروی هوایی خودمان شدم که صدای شان آرام بود و فاصله شان از زمین بسیار کم، شاید به هزار متر هم نمی رسید. این فانتومها در همین شرایط آمدند و از یک کیلومتر مانده به خط، موشکها را رها کردند و تمام تجهیزات بعثی ها را در یک چشم به هم زدن از بین بردند. دود غلیظی همه ی فضا را گرفت. فانتوم ها به محض شلیک، بلافاصله برگشتند. هنوز پنج کیلومتر از ما بیشتر دور نشده بودند که تازه عراقی ها به خودشان آمدند و شروع به آتش ریختن به سمت ما کردند.

در واقع اگر بخواهیم از لحاظ تجهیزات، امکانات، نیروها، سازمان دهی و آموزش مقایسه کنیم، عراقی ها از مولفه های بسیار قوی برخوردار بودند و در مقابل، کشور ما تنها در برابر هجوم گسترده ی استکبار جهانی قرار داشت. اما از نگاه دیگر رزمنده های ما از نیروی بی مثال، ایمانی قوی و رهبری هم چون امام خمینی برخوردار بودند که به هیچ عنوان قابل مقایسه با ارتش عراق نبود.

حکمتهای الهی در جنگ در شب عملیات والفجر ۸ شاهد یکی از معجزات الهی بودم. آن شب قرار بود راس ساعت ده عملیات آغاز شود. ما گردان ها را حرکت دادیم، همین که خواستیم سوار قایق شویم، ناگهان باران شدیدی شروع شد. همه جا را خیس و حرکت ماشین ها را هم کند کرد. حدود نیم ساعت به شروع عملیات مانده بود. همان بارندگی نیم ساعته باعث شد عراقی ها گول بخورند و فکر کنند امشب عملیاتی در کار نیست. اما نیروهای ما بعد از بارندگی به راحتی توانستند راهشان را پیدا و به طرف دشمن پیشروی کنند که این خود یکی از حکمت های الهی بود.

مجروحیت

در چندین عملیات مجروح شدم. یکی از آنها عملیات خیبر بود. ما از شوش، منطقهی عملیاتی فتح المبين حرکت کردیم و به «منطقه ی جفیر» آمدیم. دو سه روزی در آنجا ماندیم تا عملیات خیبر شروع شد. در حال آماده سازی چادرها بودیم. وسایل و پتوهایمان را داخل چادر چیدیم. به بچه ها گفتممن میرم تا سری به بچه های گردان بزنم. ناگهان در بین راه بمباران شروع شد. به محض شنیدن صدا دراز کشیدم، بمب ها که منفجر می شدند، زمین زیر پایم می لرزید. بعد از چند لحظه خواستم بلند شوم، نمی توانستیم، کمرم به شدت می سوخت. از حنجره و دهانم خون بیرون زد. از شدت انفجار، لباس هایم کاملا سوخته بود. سعی کردم به دنبال پناهگاهی بگردم. نفسم تنگ شده بود و به درستی نمی توانستم نفس بکشم، خون در حلقم لخته شده بود. بلافاصله چند نفر از بچه ها به طرفم آمدند. وقتی وضعیت مرا دیدند، فورا مرا پشت وانت گذاشتند و به عقب بردند.

در آن عملیات از ناحیه ی کمر مجروح و در عملیات کربلای ۵ از ناحیه ی پا زخمی شدم. ولی افسوس که خداوند توفیق شهادت را از من گرفت. همواره از خداوند می خواهم که عاقبتم را شهادت قرار دهد و لیاقت آن را پیدا کنم.

انتهای پیام/



چاپ خبر