حضور نیروهای اعزامی سیستان و بلوچستان در یگان دریایی لشکر ثارالله در دفاع مقدس
این یگان پیشاز عملیات بدر به فرماندهی سعید میرشکاری تشکیل و راهاندازی شد تا با استفاده از تجربۀ عملیات خیبر برای انتقال نیروها و امکانات نقش مؤثری داشته باشد؛ چون عملیات بدر دومین عملیات آبی-خاکی بود که در منطقۀ هورالهویزه انجام میشد و پیشبینی میشد در آینده نیز عملیاتهای آبی-خاکی ادامه پیدا کند. در عملیاتهای والفجر 8، کربلای 4 و 5 و تا پایان جنگ محمدرضا ایرانمنش فرمانده یگان دریایی بود.
تعدادی از نیروهای اعزامی از استان سیستان و بلوچستان در یگان دریایی لشکر 41 ثارالله حضور داشتند. علی رضا نصیری و محمد قاسمی مسئول تعمیر و نگهداری یگان دریایی لشکر در عملیات بدر بودند.
حضور در ردههای ستاد لشکر 41 ثارالله
نیروهای اعزامی از سیستان و بلوچستان علاوهبر سازماندهی و بهکارگیری در گردانهای رزم و پشتیبانی رزم، در ردههای ستادی عمومی و تخصصی ذیل نیز سازماندهی و بهکارگیری میشدند:
- معاونت نیروی انسانی
با توجه به نقش معاونت نیروی انسانی در سازماندهی ردههای لشگر و تقسیم نیروها در سطوح مختلف مسئولیت این معاونت که ازلحاظ نظامی رکن یک نامیده میشد، مدتی بر عهدۀ عبدالصمد میرشهرکی گذاشته شد و تعدادی از نیروهای اعزامی سیستان و بلوچستان نیز در این معاونت مشغول به خدمت بودند. عبدالصمد میرشهرکی قبل از پذیرش مسئولیت معاونت نیروی انسانی مسئول کارگزینی و جانشین معاونت نیروی انسانی در لشگر ثارالله بود و همزمان با مسئولیت معاونت نیرو، مدت محدودی بهعنوان معاون ستاد لشگر نیز فعالیت داشت.
مصاحبه با عبدالصمد میرشهرکی، تاریخ مصاحبه: 4 شهریور 1396
«از آبان 1364 پیشاز عملیات والفجر 8 به جبهه اعزام شدم. ابتدا در هورالهویزه نیروی طرح و عملیات لشکر بودم و در عملیات والفجر 8 پیک واحد طرح، و در عملیات کربلای 4 تا پایان جنگ بهطور متناوب جانشین و مسئول واحد نیروی انسانی لشکر ثارالله بودم. گاهی نیز متناسب با نیاز لشکر علاوهبر مسئولیت واحد نیروی انسانی لشکر معاون ستاد لشکر ثارالله بودم. وظایف سختی در ردههای ستادی وجود داشت. تقسیم نیروها، سازماندهی ردهها، پشتیبانی از نیروها و ردهها در عملیاتها ازجمله اموری بود که ما در واحد نیروی انسانی و ستاد لشکر انجام میدادیم. حضور در درمانگاهها و مراکز درمانی در زمان عملیات و فهرستبرداری از مجروحان و شهدای لشکر و شناسایی آنان و اعلام به هر شهرستان از وظایف دیگری بود که در واحد نیروی انسانی انجام میدادیم.»
مصاحبه با عوضعلی فقیری:
«برای اولین بار در 29 اسفند 1360 بهعنوان پاسدار نیمهوقت عازم جبهه شدم و به خط پدافندی پاسگاه زید رفتم. شبها و روزها نگهبانی میدادیم. دشمن در این خط عملیات انجام داد که رزمندگان مقاومت کردند و عملیات دشمن خنثی شد. پساز مدتی از پاسگاه زید بهسمت گیلانغرب رفتیم. همزمان با انتقال تیپ ثارالله به منطقۀ غرب، قرار بود تیپها به لشکر تبدیل شود. به همین دلیل با تعدادی از پاسداران مأموریت ارزیابی و انتخاب نیروهای باتجربه و زبده را برعهده گرفتیم تا برای پذیرش مسئولیت و فرماندهی آماده شوند. پساز تلاش شبانهروزی این مأموریت را بهخوبی انجام دادیم که ثمرۀ آن گزینش کادری قوی برای تشکیل لشکر بود. در تیپهای دیگر نیز این کار انجام شد. محسن رضایی، فرمانده کل سپاه، پساز جمعبندیِ ارزیابیهای انجامشده دستور تشکیل لشکرها را صادر کرد و تیپ 41 ثارالله به لشکر ثارالله ارتقا یافت و من مسئول ارزیابی تیپ یکم لشکر ثارالله منصوب شدم. در زمان عملیاتها نیز در مراکز درمانی حضور داشتم تا اسامی مجروحان و شهدای لشکر را ثبت کنم. در عملیات والفجر مقدماتی در منطقۀ دلیجان بودم. اگرچه این عملیات با شکست مواجه شد، رزمندگان اسلام تمام تلاش خود را برای مأموریتی که هدف عملیات تصرف شهرالعماره عراق بود، انجام دادند.
سپس در عملیات والفجر 3 در منطقۀ مهران شرکت کردم. در این عملیات به دستور قاسم میرحسینی که آن زمان مسئول طرح و عملیات لشکر ثارالله بود، در سازماندهی نیروها همکاری میکردم. شرایط بسیار سخت بود. دشمن قوای ایرانی را محاصره کردهبود و نبرد سختی بین نیروهای ایران و عراق بهوقوع پیوست. تعداد زیادی از رزمندگان اسلام شهید و مجروح شدند؛ باوجوداین توانستند نیروهای عراقی را شکست بدهند. در این عملیات وقتی در محاصرۀ نیروهای عراقی بودیم، گلولههای زیادی اطراف ما اصابت میکرد. همواره دست خدا یاریگر ما بود؛ ازجمله اینکه درحال عقبنشینی نزدیک خاکریز رسیدیم و میخواستیم کمی استراحت کنیم. ناگهان کبوتری در نزدیک ما ظاهر شد و ما از آن محل بهسمتِ این کبوتر حرکت کردیم تا کمی آب به او بدهیم. بهمحضِ جابهجاییِ من و همرزمم خمپاره به همان محلی که ما بودیم اصابت کرد و بدین وسیله کبوتر باعث نجات جان ما شد. این عملیات نیز با تمام سختیهایی که داشت با پیروزی رزمندگان اسلام به پایان رسید و تعدادی از تانکهای پیشرفتۀ عراق به غنیمت رزمندگان بهویژه لشکر ثارالله درآمد.»
- معاونت آموزش
این معاونت در سه سطح در لشگر ثارالله ایفای نقش میکرد: سطح اول برنامهریزی آموزشی برای آمادگی رزم نیروها و تهیۀ منابع آموزشی و شناسایی مربیان واجد شرایط، سطح دوم تمرین برنامههای آموزشی و نظارت بر امور آموزشی ردهها و سطح سوم در زمان شروع عملیاتهای آفندی نیروهای واحد آموزش در بین گردانهای پیاده در جایگاه فرمانده از ردۀ فرمانده گروهان به بالا تقسیم میشدند. در همین راستا پنج نفر پاسدار اعزامی از استان سیستان و بلوچستان در این واحد سازماندهی و بهکارگیری شدند که اسامی آنها عبارت است از: رضا حیدری، احمد اعرابی، عبدالحسین باقری، حبیب دهمرده و یحیا ضیایی که ایشان در سال 1362 مدتی جانشین واحد آموزش لشکر ثارالله بودند. این برادران علاوهبر حضور در برنامهریزی و نظارت بر آموزشهای کل لشکر، در تمرینات هم بهعنوان مربی شرکت داشتند و این کار در زمان عملیاتهای آفندی دو حُسن داشت: ابتدا انتقال تجارب آموزشی درحینِ عملیات و دوم کسب تجارب جدید از وضعیتی که درحینِ عملیات با دشمن مواجه میشدند.
- معاونت اطلاعات و عملیات
این معاونت با عنوان رکن دوم لشکر بیشتر بهدنبال جمعآوری اطلاعات از وضعیت دشمن بود تا بتواند بهعنوان چشم فرماندهی وضعیت دشمن را گزارش کند. در این واحدِ تخصصی نیز ده نفر از نیروهای سیستان و بلوچستان سازماندهی و بهکارگیری شدند و مدتی نیز مسئولیت اصلی این واحد برعهدۀ محمدحسین پودینه از رزمندگان این استان بود. اسامی نیروهای اعزامی از استان سیستان و بلوچستان در این واحد عبارت است از: شهید حسین سرابندی، حمید رمضانی، ناصر سرگزیزاده، لالبخش بامری، محمد سرگزی، شهید مرتضی بشارتی، شهید محمدعلی جعفرزاده، شهید حمید حسابیمقدم، شهید حسین عالی و محمدحسین پودینه مسئول اطلاعات لشکر.
نیروهای این واحد نیز علاوهبر جمعآوری اطلاعات از دشمن تا قبلاز عملیات، با شروع عملیات مسئولیت عبور نیروها از محورهای عملیاتی لشکر را برعهده داشتند و نیروها را تا اهداف پیشبینیشده هدایت میکردند.
مصاحبه با حمید رمضانی، تاریخ مصاحبه: 12 خرداد 1396
* مرحلۀ اول اعزام شما در چه تاریخی بود و چگونه اعزام شدید؟
- اولین اعزامم سال 1361 از زابل بود. با تعداد زیادی از نیروهای سیستان و بلوچستان بودیم. ابتدا به کرمان رفتیم و چندروزی در دانشگاهی آموزشهای مقدماتی را گذراندیم. سپس با قطار به اهواز رفتیم و در مدرسۀ شهید رجائی بودیم. از آنجا برای آموزش به جفیر رفتیم.
به ما گفتند کسانیکه آموزش دیدهاند جدا بایستند. ما هم از روی بچگی گفتیم آموزش دیدهایم. ما را سوار کردند و به پاسگاه زید بردند.
* فرمانده گردان و گروهان شما که بود؟
- فرمانده گروهان یادم نیست، ولی فرمانده گردان غلامرضاباغبانی بود. با دوستانم آقایان حسن شاهی، سلامتی و کول بودیم. از آنجا بهسمت گیلانغرب و نفتشهر رفتیم. در گیلانغرب اعلام کردند که تیپ تبدیل به لشکر شدهاست. قرار بود عملیات در نفتشهر انجام شود که نشد. به دشت عباس برگشتیم. این فرایند از زمان اعزام سه ماه طول کشید. بعد همه را مرخصی فرستادند. تعدادی از نیروها آنجا بودیم و برگشتیم. مجدداً با بچههای کرمانی آشنا شدیم.
* در کدام گردان بودید؟
- چنانکه در ذهنم است، گردان امام حسین بودیم. در گیلانغرب سه گردان بیشتر نبودیم. از آنجا دوباره به دژبانی رفتیم و موتوری بودیم. سال 65 مجدداً اعزام شدیم و پساز آن در اطلاعات خدمت کردیم.
ما در اختیار کارگزینی بودیم. خیلی ردهها خواهان پیوستن ما به خودشان بودند. تا اینکه خلاصه ازطریق آقای محمدحسین پودینه وارد اطلاعات شدیم. آقای پودینه که پیشاز آن فرمانده تیپ بود، آن موقع فرمانده اطلاعات عملیات شدهبود و تا آخر جنگ همانجا ماندگار شدیم.
تا آن روز من برخی دوستان مانند مرتضی بشارتی، حسابی، حسین عالی، ناصر سرگزیزاده و لالبخش بامری را نمیشناختم. آنها در آن زمان با ما در اطلاعات بودند. بعد از چندوقت شهید محمدعلی جعفرزاده هم به ما اضافه شد و مدتی ماند و بعد به گردان رفت. پیکرۀ گردان شکل گرفتهبود. مرتضی بشارتی، حمید حسابی و جعفرزاده از بچهها جدا شدند.
* نقش نیروهای سیستان و بلوچستان در اطلاعات چه بود؟
- ابتدا که وارد شدیم مقام حمید حسابی را برای من برجسته کردند. احساس کردم که ایشان در آنجا وزنهایست. بعد از او حسین عالی بود. ایشان هم لیدر و ریشسفیدی برای بچههای سیستان و بلوچستان بود. حسین عالی با آنکه جوان بود از سنش خیلی بیشتر نشان میداد. همه دوست داشتند در کارهای شناسایی شرکت کنند. کسانیکه در کار شناسایی خدمت میکردند، نسبتبه بقیه شاخصتر بودند. خلاصه، وارد اطلاعات شدیم و اولین اعزامِ ما به فاو بود و خود آقای عالی ما را همراهی کرد و بعد برگشتیم.
* دوستان سیستان و بلوچستانی که نام بردید چه مسئولیتی داشتند؟
- لالبخش از بچههای قدیمیتر بود. از روزی که اطلاعات تشکیل شدهبود، حضور داشت و بیشتر مسئول محور بود. حسین عالی هم مسئول محور بود؛ با اینکه بسیجی بود و سنش هم خیلی کم. مرتضی بشارتی هم بیشتر توی پیک و دیدهبانی بود.
حسین عالی از کربلای 5 مسئول محور بود، بههمراه لالبخش بامری و ناصر سرگزی زاده و حمید حسابی مقدم.
اولین شناسایی من در خود فاو بود. در کارخانۀ نمک، روی دکل دیدهبانی میکردم.
یادم است، اولین بار پیشاز عملیات کربلای 5 بچههای شناسایی آمدهبودند. یک نفر کم داشتند. گفتم «من میتونم باهاتون بیام». من را مسخره کردند. به آنها گفتم «من تو آموزش نفر اول شدم». اجازه ندادند. من هم خوابیدم. آنها همچنان منتظر بودند؛ درنهایت به این نتیجه رسیدند من را ببرند. لباس پوشیدم و با آنها رفتم. در مسیر به ما گفتند «تو نفر آخری، بهعنوان تأمین. هرکاری انجام دادیم تو هم همون کار رو بکن». داخل آب رفتیم و بچهها شروع به شناسایی کردند و من هم پشت سرشان بودم. رسیدیم به میدان مین. مسئول محور از ما خواست پایمان را جای پای او بگذاریم. داشتیم میرفتیم پساز چند قدم صدای انفجار بلند شد و زمینگیر شدیم. عراقیها هم تیراندازی بهسمت ما را شروع کردند. من دراز کشیدم و بقیه رفتند. باید تابع نفر جلویی میبودم. من و او ماندیم. عراقیها خمپاره میزدند. حواسم هم به نفر جلویی بود، دیدم بلند نشد. چندبار صدایش زدم. گفت «تو برو». گفتم «نمیدونم کجا برم». آتش خاموش شد، سمتش رفتم، حرفش را تکرار کرد. گفت «برو سمت خط خودی». فهمیدم اتفاقی برایش افتادهاست، دیدم پایش قطع شده. او روی مین رفتهبود؛ ولی هیچ صدایی ازش درنمیآمد. من پای ایشان را با زیرپوش و چفیه بستم. نمیتوانست راه برود. من کنارش دراز کشیدم، گذاشتمش روی کولم. بهسختی بلند شدم، با دو اسلحه روی دوشم. راه را هم بلد نبودم. شروع به حرکت کردم. در ذهنم از انفجاری که هرلحظه ممکن بود رخ دهد، میترسیدم. خلاصه، بهسمت خودیها بهراه افتادم. آنها فکر میکردند من روی مین رفتهام و شهید شدهام. حاج قاسم سلیمانی گفتهبود که باید جنازۀ ما را همان شب بیاورند. آنها سیم تلفن آماده کردهبودند که جنازهها را در آب بکشند. من بدون قطبنما و هیچ اطلاعاتی برگشتم و لحظهای که رسیدم شنیدم بچهها به استقبال ما آمدند. من همان لحظه از خستگی بیهوش شدم. بعد حاج قاسم آمد و ما را تشویق کرد. از آن روز مسئول محور شناسایی شدم و اولین شناسایی ما البهار بود و بعد کربلای 4 و 5 هم بودم.
زمانیکه در اهواز بودم، زنگ زدند و خواستند به البهار برویم. شبانه پشت خط دوم رفتم و لباس غواصی پوشیدم. به من گفتند که آن شب فقط با آب آشنا شوم.
از شناسایی خاطرهای دارم که شنیدنش خالی از لطف نیست. شبهای آخر شناسایی بود. آب خیلی زلال بود و استتار بسیار سخت. من داخل آب میرفتم و به آقای مهرداد خواجویی، مسئول شناساییِ اطلاعات میگفتم «بشین لب آب. من میرم جلو ببین تا کی منو میبینی». من هرچه جلو میرفتم باز هم راحت در دید او بودم.
در آن منطقه حشراتی بودند که از خودشان نور ساطع میکردند و ما به آنها پشۀ فسفری میگفتیم. وقتی مینشستند روی سر ما کامل روشنمان میکرد. مرغابیها هم آنجا سروصدا میکردند. ما در این شرایطِ سخت برای شناسایی میرفتیم.
گروه شناسایی پنج نفر بودند. وقتی رفتم شناسایی راهم را کج کردم و بهسمت تپه رفتم. گفتند «چرا آمدی سمت تپه؟» گفتم «شما همینجا بشینید من خودم میرم». سمت خط باران هم میآمد. ما از میدان مین عراقیها رد شدیم. تخریبچی هم با من آمد. به من گفت «میدون مین تمام شد». گفتم «همینجا بشین برمیگردم». خودم رفتم سر خط ببینم چه خبر است. یکدفعه متوجه شدم زیر دستم سیم تله است. برگشتم گفتم «من تو میدون مینم». گفت «نه تمام شده». دیدم یکی از عراقیها دارد ما را نگاه میکند. ده دقیقه گذشت، دیدم تکان نمیخورد. فکر کردم ماکت است. گفت «رسیدیم به خاکریز. اینجا هم مین گذاشتن.» او جلو رفت و به من گفت «اینا الکیه، مین نیست». یکدفعه آن عراقی که بالا بود فریاد زد و همه را خبر کرد. ما در امتداد خاکریز حرکت کردیم و توی آب برگشتیم و رفتیم لبۀ تپهای مخفی شدیم. آنها هم تیراندازی کردند، ولی اثری از ما ندیدند. بعد از چند دقیقه عراقیهایی که آنجا بودند به فردی که آنها را خبر کردهبود خندیدند و فکر کردند خیالاتی شدهاست. وقتی میخواستیم برگردیم آن عراقی هم دوباره ایستاده بود و نگاه میکرد. بهسختی از میدان مین رد شدیم. قطبنما گم شدهبود و باران هم میآمد. تا وسط خط که آمدیم، گم شدیم. نگرانِ سه نفر نیروی تأمین آنجا هم بودم. خیلی ناراحت بودم. نمیخواستم بگویند حمید رمضانی عملیات را خراب کردهاست. به تخریبچی گفتم «چی کار کنیم؟» گفت «بیا حرکت کنیم سمت عقب». تیری هم از هیچ سمتی شلیک نمیشد که مسیر را تشخیص بدهیم. گفتم «بیا همینجا وایستیم. سحر خط خودمون رو پیدا میکنیم و نهایتاً نیروهای خودی به سمتمون شلیک میکنن». توی آبِ سرد ایستادیم. خیلی احساس سرما کردیم. کمی هم گریه کردم، با خودم میگفتم «حسین عالی خودت باید منو نجات بدی». به تخریبچی گفتم که بریم. یک برجستگی از آب بیرون زدهبود. همانجا نشستیم. روی گلها جای نشستن یک نفر بود. فهمیدم اینجا همان جایی است که بچهها را گذاشتیم. یک نفر توی آب داشت بهسمت ما میآمد. هرچه خودم را کج میکردم او باز هم بهسمت ما میآمد. من فقط سر نیزهای داشتم، آن هم هر کاری میکردم از توی غلاف درنمیآمد. صدای آرامی گفت «حمید! مهدی!» یکی از همان بچههای تأمین بود. ما را بالا بردند. آنها ما را با دوربین دیددرشب (مادون قرمز) دیدهبودند و دنبال ما آمدهبودند. آن شب به این یقین رسیدم که امام حسین دست ما را گرفته و عقب آوردهاست. روز اولی که شناسایی رفتم یک متر اینطرف آنطرف نرفتم. همیشه برایم سؤال است که چطور از محورم خارج نشدم.
* آیا از عملیات کربلای 4 نیز خاطرهای دارید؟
- عملیات کربلای 4 که انجام شد، در آن منطقه نبودم. ما نزدیک فاو بودیم و یکسری عملیات ایزایی برای منحرفکردن ذهن عراقیها انجام میدادیم.
در عملیات کربلای 5 نیروهای سیستان و بلوچستان مثل لالبخش بامری و ناصر سرگزی زاده و حسینعلی عالی نقش پررنگی در عملیات شناسایی داشتند. حسینعلی عالی در کربلای 4 زخمی شدهبود و جراحت داشت و فقط برای اینکه او را به عقب برنگردانند، با پای زخمی شناسایی میرفت. یک شب خواستند حسین استراحت کند و او را نبردند. وقتی بیدار شد، بهشدت ناراحت بود؛ انگار حقش را گرفتهبودند. حسین عالی مسئول محور بود. لالبخش معاون محور و ناصر سرگزی تأمین بود.
* لشگر 41 چند محور داشت؟
- دو محور داشت.
من بیشتر کار پیک را میکردم و بهعنوان راهبلد کار انجام میدادم. بعد از مرحلۀ اول شناسایی ما دیگر شناسایی نداشتیم.
از ناصر سرگزی هم خاطرهای دارم. یادم است، ناصر با نفربری دنبال مهمات رفتهبود و گم شدهبود. بین خط عراق و ایران گیر کردهبود. خط هم نامنظم بود. تمام بیسیمها روی ناصر بود. او بهسختی از پیامپی جدا شد و پشت تپه آمد، باز آنجا گیر کرد و بهسختی با بچهها رفتند دنبالش و او را پیدا کردند.
در کربلای 5 به من گفتند که گردانی را به خط برسانم. ما در نهر جاسم بودیم. پشت خط بودم، حاج قاسم هم آنجا بود. حاجی به من گفت «برو از لب محور اینا رو بردار بیار». مارانی هم مسئول محور خط بود، درست 15 اسفند 65. آتش خیلی حجم زیادی داشت. ما با موتور بهسختی رد شدیم. قرارگاه رسیدیم، آنها هم پیاده بودند. عراقیها آتش سنگینی ریختند که با هربار آتش چند نفر از نیروهای ما میافتادند. خلاصه وقتی رسیدیم به خط و آقای مارانی، تعداد خیلی کمی مانده بودند. حاجی هم تأکید داشت که آنجا نمانیم و برگردیم. مارانی به ما گفت که بمانیم. ما هم ازخداخواسته ماندیم. با خودم گفتم «میرم اونجا تا موقع عملیات توی سنگر آقای مارانی استراحت میکنم». رفتم دیدم پشت خاکریز یگ پلیت زدهاند و زیر سایهاش نشستهاند. گفتم «سنگر همینه!» گفتند «آره!».
در آن خط هر لحظه چند نفر شهید میشدند. عملیات را انجام دادیم و خط را شکستیم و جلو رفتیم. عراقیها عقبنشینی کردند و ما سنگرهای آنها را گرفتیم. خلاصه تصمیم گرفتیم به جای قبلی برگردیم.
* درطولِ خدمت بهعنوان نیروی اطلاعات با بچههای سیستان و بلوچستان هم همراه بودید؟
نه، دوست داشتم، ولی متأسفانه قسمت نشد.
- واحد تبلیغات و انتشارات
با توجه به نقش تبلیغات در جنگ افرادی که آشنایی نسبی به مسائل تبلیغات داشتند، در واحد تبلیغات لشکر سازماندهی شدند که تعدادی نیز از نیروهای اعزامی سیستان و بلوچستان بودند و در این واحد بهکار گیری شدند؛ ازجمله برادران اسماعیل سرگلزائی، محمد عباسآبادی، محمدرضا جهانزاده و محمدرضا سبزبان و تعدادی هم بهعنوان مسئول تبلیغات گردانهای رزم حضور داشتند (غلامعلی خمّر نیز در امور فرهنگی لشکر فعالیت داشت). آقای برکچی هم مدتی به عنوان مسئول تبلیغات تیپ ثارالله بود.
مصاحبه با غلامرضا خمّر، پاسدار سپاه زابل:مرداد1396
در 30 شهریور 1361 عازم جبهه شدم. من را مسئول تبلیغات اردوگاه لشکر ثارالله گذاشتند.کردند. در واحد تبلیغات لشکر فعالیت میکردم. در زمان استقرار نیروها، بیشتر کار فرهنگی انجام میدادم. وقتی عملیات شروع میشد، علاوه بر عکاسی و فیلمبرداری با رزمندگان مصاحبه هم انجام میدادم. رابط تبلیغات لشکر ثارالله با بچههای صداوسیما بودم. هروقت برای تهیۀ گزارش از جبهه میآمدند، آنها را به محورهای عملیاتی میبردم یا بعضی وقتها وقتی لشکر به منطقۀ غرب میرفت، خبرهای بچههای رزمنده را ازطریق صداوسیمای مراکز استانهای همجوار کرمانشاه و سنندج مخابره میکردیم. درواقع هم خبرنگاری میکردیم هم کار فرهنگی. کار فرهنگی تأثیر زیادی داشت؛ ولی رزمندگان اسلام از ما جلوتر بودند و خود آنان فرهنگسازی میکردند؛ بهگونهایکه صبحها قبل از اینکه ما بلندگوها را برای پخش اذان روشن میکردیم، تعداد زیادی از رزمندگان بیدار و به نماز شب مشغول بودند. در عملیاتهای والفجر 3 و 4 حضور داشتم و از لحظهلحظههای حضور رزمندگان اسلام بهویژه وداع شبهای عملیات و صحنههای زیبای ازخودگذشتگی این عزیزان فیلم، عکس و مصاحبه میگرفتم.
- معاونت آماد و پشتیبانی
واحد تدارکات نقش اساسی در یگانها دارد. همۀ امور لجستیکی افراد رزمنده در اختیار این واحد قرار دارد؛ اعم از پوشاک، خوراک، سلاح، تجهیزات، مهمات، سوخت خودروها، آشامیدنیها، خودروها و ماشینآلات سبک و سنگین، وسایل امدادی و بهداری و آنچه یک رزمنده برای زنده ماندن نیاز دارد، بهوسیلۀ واحد تدارکات تهیه، تأمین و توزیع میشود؛ ازاینرو این واحد جزو اولین واحدهایی است که همزمان با تشکیل هر یگان در ساختارِ سازمانِ یگانها پیشبینی میشود تا با پشتیبانی از نیروها در شرایط آفندی و پدافندی موجبات دلگرمی آنان را فراهم کند. در تیپ ثارالله نیز از همان بدو تأسیس این واحد فعال بوده و وظایف خود را بهنحو احسن انجام داده است. واحد تدارکات برای تسریع در ارائۀ خدمات قسمتهای مختلفی دارد، از قبیل تسلیحات، انبار مهمات، ترابری، تعمیرگاه، آشپزخانه، انبار پوشاک، انبار مواد خوراکی و آشامیدنی، مخازن سوخت و قسمتهای توزیع.
واحد تدارکات در همۀ زمینهها به رزمندگان در عملیات آفندی و پدافندی، علاوهبر توزیع جیرۀ انفرادی، بنههای توزیع امکانات در نزدیکترین محل عملیاتی را پیشبینی میکرد تا در کوتاهترین زمان نیازمندیهای رزمندگان با توجه به شرایط سخت عملیات به آنها رسانده شود. به همین دلیل نیروهای زیادی در این واحد انجام وظیفه میکردند. واحد تدارکات لشکر 41 ثارالله از نیروهای اعزامی سه استان کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان تشکیل شده و آموزشهای تخصصی لازم برای پشتیبانی رزمندگان اسلام را برنامهریزی کردهبود. بیشترین زحمات در طول دوران دفاع مقدس برعهدۀ نیروهای واحد تدارکات لشکر بود و همین زحمات آنان که با خلوص نیت به رزمندگان خدمترسانی میکردند، موجب دلگرمی رزمندگان در سختترین شرایط عملیاتی میشد. تعدادی از نیروهای اعزامی سیستان و بلوچستان مانند حسین رضایی و ابراهیم پدیدار در واحد تدارکات لشکر 41 ثارالله حضور داشتند، همچنین مسئولیت واحد تدارکات از بدو تأسیس تیپ تا پایان جنگ برعهدۀ برادران عباس زنگیآبادی، حمید عسکری و فرود بهر آسمانی بود. تعداد زیادی از نیروهای ایثارگر واحد تدارکات شهید و مجروح شدند.
1-ابراهیم پدیدار 2-موسی حسن زاده 3-مختار رضایی 4-میرجوینی 5-حسین رضایی 6-مصیب گلوی 7-حسین خداپرست 8-ذبیح الله موسایی9 -حسین میرشکار 10-ابراهیم میر شکار11-صفر وطن شناس 12-رضا سرحدی 13-جواد خسروی 14-بدیل اکبریان15-مرحوم حسین داوطلب 16-آقای قادری 17- خدابخش بردباری
- معاونت فاوا(مخابرات )
این واحد که تخصصیترین واحد در لشکر 41 ثارالله بود، نقش مهمی در برقراری ارتباط با ردههای بالاتر داشت. همچنین برقراری ارتباط با عقبۀ لشکر در استانهای کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان بهمنظورِ پشتیبانی از لشکر از وظایف واحد مخابرات بود. ارتباط لشکر و ردههای آن در سه لایه با سیمی که تا سنگرهای کمین هم میرفت، برقرار میشد. بیسیم بهصورت ثابت و متحرک وجود داشت و پیک بهوسیلۀ نفرات هم بود که درصورت قطع ارتباط پیک بتواند در کوتاهترین زمان به هر وسیلهای خودش را به فرمانده یا فرماندهان برساند و اطلاعات طبقهبندیشده را در اختیار آنان قرار دهد. نیروهای اعزامی سیستان و بلوچستان بهویژه پاسداران در قسمتهای مختلف واحد مخابرات حضور داشتند؛ ازجمله برادران پرویز آبسالان مسئول مخابرات فرماندهی واحد مخابرات لشکر، قربانعلی کول مسئول اپراتور لشکر و... . درمجموع بیش از24 نفر از رزمندگان این استان در واحد مخابرت حضور داشتند. اسامی نیروهای مخابرات عبارت بود از: قربانعلی کول، پرویز آبسالان، علی خورسند، امیرکاظم کامبوزیا، حمزه کیخا، حسین نگینی، سید رضا داوودی، مرادعلی مرادقلی، محمود ذخیره، محمدرضا حیدری ، مرتضی دهمرده، ابراهیم اعتصام، رحمدل اعتمادبان، برات پهلوان، محمدرضا حیدرینسب، حمیدرضا حیدرینسب، حسینعلی حیدرینسب، علیرضا حیدرینسب، قاسم حسنزاده، گلمحمد پردهدار، غلامحیدر دلارامی، محمدعلی دلارامی، محمود شاهبیگی، حمزه دهقان.و........ تعدادی ازرزمندگان استان نیز به عنوان بیسیم چی درسایررده های لشکر41ثارالله حضورداشتند.
1- شهید شفیع محمد صلاحزهی (یاسر بهشتی) 2-برادرمحمود شاهبیگی3-برادرقربانعلی کول 4-سرداررسول خواجه5-برادر داود شیرازی 6-برادر پرویز آبسالان
لازم به ذکر است که تعدادی از برادران هم بعنوان بی سیم چی در گردانهای رزمی بکارگیری شده بودند که عبارتند از:
1-برادرمحمدرضا حیدری نسب 2-برادرنادر پیری 3-شهید سیروس پیروزی 4-حجت الاسلام منصور هاشمی5-شهید محمدعلی عبادی 6-حجت الاسلام دکترنجف لکزائی
7-برادرحسین حیدری نسب 8-برادرحمیدرضا حیدری نسب 9-برادرمحمدعلی دلارامی 10-برادرحیدر دلارامی 11-برادرقاسم حسن زاده 12-برادر حمیدرضا سبزیان 13-شهید غلامرضا پیشداد
انتهای پیام/