گزارشی از واحد قرارگاه مهندسی خاتم الانبیاء سیستان و بلوچستان در دوران دفاع مقدس

کد مطلب: 30349  |  تاريخ: یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۹  |  ساعت: ۱۱:۱۰


گزارشی از واحد قرارگاه مهندسی خاتم الانبیاء سیستان و بلوچستان در دوران دفاع مقدس

فائزون گزارشی از قرارگاه مهندسی خاتم‌الاانبیا‌ء‌(ص) را منتشر کرد:

این واحد که بیشتر به سنگرسازانِ بی‌سنگر معروف است، وظایفی را قبل، حین و بعد از هر عملیات آفندی و پدافندی برعهده داشت؛ از قبیلِ احداث خاکریز، سنگر، پل، جاده‌های مواصلاتی و اماکن مورد‌نیاز‌ یگان‌ها. حتی در بعضی از عملیات‌ها مثل عملیات کربلای 1 در بخشی از جبهه در محور لشکر‌ها بنابه شرایطِ موجود، ابتدا دستگاه‌های مهندسی اقدام به احداث خاکریز‌های کوتاه می‌کردند و سپس نیرو‌ها پیشروی می‌کردند. نیرو‌های اعزامی ‌از استان سیستان و بلوچستان نیز به‌شکل انفرادی در واحد‌های مهندسی‌ لشکر حضور داشتند و تعدادی نیز در جبهه‌ها سازمان ‌یافته و در قالب یک گردان مهندسی-رزمی‌ به فرماندهی‌ مهندس محمد میرداد تحت امر  مهندسی قرارگاه‌ مهندسی خاتم‌الانبیاء‌(ص) فعالیت می‌کردند که فعالیت‌های آنها بدین شرح است:

پس از آنکه در عملیات خیبر مسیر طلائیه به جزایر آزاد نشد، به‌منظورِ پشتیبانی از نیروهای مستقر در جزایر، قرارگاه مهندسی خاتم‌الانبیاء دو کار انجام داد:

1- احداث «پل خیبر» به طول حدود 12 کیلومتر‌ که از قطعات پیش‌ساختة فلزی با ناودانی و تیرآهن به‌عنوان شاسی و زیر آن نیز فوم‌ فشرده قرار داشت که توسط پیم و پیچ (غلاف) به ‌هم متصل می‌شد. پل‌ها برای عبور نفرات و ماشین‌های سبک طراحی و نصب شده بود.

2- احداث «بزرگراه سیدالشهداء» که با استفاده از ماشین‌آلات‌ راه‌سازی‌ جهاد و سپاه با بارگیری و حمل‌ خاک و ریختن‌ آن درون‌ آب جاده، از منطقة طلائیه به‌سمت جزایر ساخته شد. چند ماه بعد با توجه به خطراتی که جاده را تهدید می‌کرد و مرتباً بمباران می‌شد، قرارگاه مهندسی «صراط‌المستقیم» تحت امر قرارگاه خاتم‌الانبیاء و با مدیریت وزارت سپاه تشکیل شد‌ تا با به‌کارگیری‌ ماشین‌آلات‌ مردمی، ‌مسیر جدیدی را در هورالعظیم به ‌نام «بزرگراه شهید همت» بسازد و‌‌ ضمن افزایش امنیت‌ شمال جزایر و مناطقی که قرار بود در عملیات‌ بدر در عمق‌ خاک‌ عراق تصرف شود، رفت‌وآمدِ آن‌ها تأمین شود.

در ابتدای کار چون مسیر کوتاه بود، مشکل تجمع کامیون‌ها و وانت‌ها را در مسیر داشتیم و این موضوع در مواقع‌ حملة هوایی آسیب‌پذیری را زیاد می‌کرد؛ ازاین‌رو، با توجه به آموخته‌های دانشگاه با توجه به طول مسیر، زمان رفت‌ و برگشت، زمان‌ بارگیری و تخلیه، تعداد لودرها و کامیون‌ها را کم و زیاد می‌کردیم و به‌ناچار‌ به نوبت، برخی راننده‌ها را مرخصی روزانه می‌دادیم تا به اهواز بروند و یا با دوستان یگانِ رزم دیدار کنند. برخی از آن‌ها که می‌خواستند زودتر پایان مأموریت بگیرند، از این مرخصیِ اجباری ناراحت بودند. هرچه هم توضیح می‌دادیم، (قوم بنی‌هندل) کمتر همکاری می‌کردند و باز با تجمع کامیون به‌خصوص در محل تخلیه مواجه می‌شدند. پرسنل‌ راهنما هم با ابزار لازم و در آن سروصدای بولدوزر و کامیون‌ها و گاهی صدای پدافند، خیلی تلاش می‌کردند تا کامیونِ کسی در خاک فرو‌نرود و یا در آب سقوط نکند.

مشکل زمانی مضاعف می‌شد که هواپیمای دشمن به منطقه می‌آمد. راننده‌ها از صدای پدافند متوجه می‌شدند‌ و هر‌یک سعی می‌کردند مورد هدف قرار نگیرند. کار دشواری بود؛ اینکه خودش را نجات دهد‌ یا سرمایة زندگی‌ خانواده را‌؟ نیروی پیاده به‌محض شنیدنِ سوت خمپاره یا بمب برای نجات خود چندین گزینه داشت؛ اما رانندة ماشین سنگین هیچ گزینه‌ای نداشت. آنها بر روی جاده‌ای با عرض حدود ۱۵ متر، خیلی ‌آسیب‌پذیر بودند و به‌راحتی مورد هدف هواپیماهای دشمن قرار می‌گرفتند. حالا که فکرش را می‌کنم، می‌گویم: «سلام بر دلشان؛ سلام بر صبر وتوانمندیشان و درود بر شهدای مظلوم یگان‌های مهندسی.»

3- احداث «بزرگراه همت»: در طول احداث بزرگراه شهید همت دو نفر از همشهریان زاهدانی از اهل سنّت که رانندة شرکت قند و شکر و پست بودند، به قرارگاه مهندسی صراط‌المستقیم اعزام شده بودند. نام این عزیزان نوتی‌زهی و شه‌بخش بود. بعد از آنکه متوجه شده بودند، یکی از شیفت‌های کاری به‌نام زاهدان است، نزد ما آمدند و تمایلی به بازگشت به سنگر خود را نداشتند. یکی از دوستان را فرستادیم و وسایلشان را به سنگرمان آورد. سنگر مسئولان گردان متفاوت بود؛ یک کانتینر 8 متری که جای زیادی داشت و سه متر خاک برروی آن، امنیت آن را دو‌چندان کرده بود. این عزیزان به‌قدری بزرگوار بودند و احساس مسئولیت می‌کردند که بعد از آنکه برنامة روزانة عادی‌شان تمام می‌شد، کامیون خود‌ را پارک کرده و به بچه‌های ما کمک می‌کردند‌ و تا پایان‌ ساعت‌ شیفت کنار ما بودند. این دو پیرمرد به‌نوعی به ‌نام شهرشان احساس مسئولیت می‌کردند.

بمباران شیمیایی دشمن

محور در‌حال ساخت بود و هنوز به جزیره متصل نشده بود که عملیات بدر در غربِ هور آغاز شد. در‌ضمنِ کار و رفت‌وآمد کامیون‌ها، نیروهای رزمی‌ هم می‌بایست منتقل می‌شدند؛ ازاین‌رو، رفت‌وآمد زیاد شد و متعاقباً حملات دشمن هم بر یگان‌ ما چند‌برابر شد. شلوغی رفت‌وآمد و صدای مستمر‌ پدافند‌ هوایی، دلهره و وحشت زیادی را ایجاد می‌کرد. ضمنِ آنکه معدن (محل بارگیری) و محل تخلیه در لبة کار چندین‌بار بمباران شد و خسارت‌ زیادی دیدیم و شش نفر از راننده‌ها از ‌استان فارس‌ به شهادت رسیدند‌ و چندین خودرو هم از ترس در درون آب سقوط کردند.

روز 16 فروردین 1364 شدیدترین عملیات بمباران شیمیایی‌ دشمن در منطقة هور و جزایر و جنوب‌ سوسنگرد تا نزدیک اهواز انجام شد. قرارگاه و محل استقرار ما در فاصلة کمی از هورالعظیم به‌ شکل یک مربع 200 ×200 متر بود که با یک راه به‌طول 100 متر به راه عبوری به‌سمت جفیر متصل می‌شد. دوستانی که در عملیات خیبر حضور داشتند، شمال باند هلی‌کوپترها را به‌یاد دارند.

اطراف قرارگاه یک خاکریز داشت و سنگرها در اطراف همین خاکریز در چهار ضلع احداث شده بود. سنگر‌ مسئول‌ ستاد، اول بود و سنگر‌ ما از درِ ورودی، ششمین سنگر بود. هواپیماهای دشمن صبح 16 فروردین 1364 پس از عبور از هور، اولین جایی که در خشکی رسیدند، محل‌ ما بود. بمباران در فاصلة 50 متری‌ خاکریز‌ ضلع شمالی شروع شد. از صدای انفجار معلوم بود بمب‌ها جنگی نیست. ساعت ده صبح بود. داخل سنگر بودیم. به همراهان گفتم بمب‌ها شیمیایی است، ماسک‌ها را بردارید. از سنگر به بیرون آمدیم. تشخیص من درست بود. در آن روز جهتِ باد از سمت عراق به داخل کشور بود. گاز سفید مثل آتش‌گرفتن‌ لاستیک، از سمتِ غرب بر روی سنگر‌های ابتدای قرارگاه وارد شد. با فریاد، بقیه را مطلع کردم و در حین بستن ماسک‌ها برروی سقف سنگر رفتیم که ارتفاع بیشتری داشت.

بمباران شیمیایی‌ قرارگاه

سنگر‌ رئیس‌ ستاد‌ِ قرارگاه درست در مسیر اصلی‌ عبور گازهای شیمیایی بود. در آن ساعت حدود بیست نفر از رزمندگان که مأموریت‌شان تمام شده بود، در‌حالِ گرفتن‌ نامة پایان مأموریت بودند و لوازم خودشان را تحویل داده بودند. هر روز بین 20 تا 25 نفر وارد شده و تسویه حساب می‌کردند. متأسفانه همة آنها با شنیدن صدای هواپیما به داخل سنگر رفته بودند. پس از 31 سال هر وقت یادم می‌آید، شرایطی که این عزیزان داشتند، مثل یک کابوس بود؛ مثل پرنده‌هایی که روی هوا شکار می‌شوند، یکی‌یکی برروی زمین می‌ریختند. خدایا! این صحنه دیگر هیچ‌وقت در هیچ‌‌جای دنیا تکرار نشود.

من و آقای حسینی سوار ماشین شدیم و سه‌بارِ پیاپی هربار چهار نفر را به اورژانسِ شیمیایی که فاصله‌اش با ما حدود دو کیلومتر بود، بردیم. هر‌بار که برمی‌گشتیم شرایط آن‌ها بدتر می‌شد. خدا می‌داند نوع این گازها چه بود. بار چهارم نتوانستیم جسم شهدا را از روی خاک برداریم. به‌ناچار آنها را با لباس به پشت وانت گذاشتیم و به معراج شهدا فرستادیم. فردای آن روز آقای حسینی که بیشتر از من بدن آنها را لمس کرده بود و همچنین آقای نوتی‌زهی، از سرفه و استفراغ و سرگیجه افتادند، که آنها را هم به اورژانس بردم. شرایط قرارگاه به‌ هم ریخته شد. کار کردن با آن روحیه دل شیر می‌خواست.

اثراتِ بمباران شیمیایی

راننده بولدوزری به‌نامِ حسین رحیمی بود، حدوداً شصت‌ساله و اهل اصفهان پسرش فقط وظیفه داشت برایش چایی درست کند و در موقعی که نماز می‌خواند به ‌جایش کار کند. مسئولانِ قرارگاه هم خیلی احترامش را داشتند و هر روز دو شیفت کار می‌کرد. یک‌روز تیغة بولدوزر را پشت خاک‌ها گذاشت و راه انداخت. صدای شلیک پدافند شروع شد، از ماشین پیاده شد تا برای لحظه‌ای کنار دستگاه پناه بگیرد. هواپیمای دوم از راه رسید و روی جادة محل انتظار، کامیون‌ها را هدف گرفت که خوشبختانه بمب‌ها داخل آب ریخت. آقای رحیمی ‌تا برگشت طرفِ ماشین تا فرمان را به‌دست بگیرد، دیگر دیر شده بود؛ بولدوزر به داخل آب رفت و غرق شد. دردسری درست شد‌. صف طویلی از کامیون‌ها در وسط روز و در معرض خطر بمباران بود. مجبور شدیم با دور‌زدن از کنارش عبور کنیم. برای بیرون آورن بولدوزر از عمق 8 متریِ هور مجبور شدیم دورِ آن را به شعاع 50 متر پر کنیم و بعد از تخلیة آب اطرافِ آن با پمپ و خشک‌شدن‌ گل‌ولای، به کمک‌ دو دستگاه بولدوزر و بیل مکانیکی و سیم بکسل آن را خارج کنیم.


انتهای پیام/



چاپ خبر