خاطره شنیدنی وزیر بهداشت دوران دفاع مقدس از برگرداندن مجروحان عراقی توسط رزمندگان ایرانی

کد مطلب: 20240  |  تاريخ: شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸  |  ساعت: ۱۲:۱۵


خاطره شنیدنی وزیر بهداشت دوران دفاع مقدس از برگرداندن مجروحان عراقی توسط رزمندگان ایرانی

وزیر بهداشت دوران دفاع مقدس خاطره‌ای شنیدنی از برگردادن مجروحان عراقی در میدان جنگ و مداوای آنها در بیمارستان‌های ایرانی در طول هشت سال دفاع مقدس می‌گوید.

 

به گزارش فائزون، «هادی منافی» وزیر اسبق بهداشت است که پیش‌تر نام وزارت بهداشت با نام او  شناخته می‌شد. او که در دولت‌های رجایی، باهنر و موسوی مسئولیت داشته در مورد یکی از خاطرات عجیب خود از دوران دفاع مقدس می‌گوید:«روزی به همراه یک تیم به خط مقدم رفتیم. به درستی نمی‌دانم  کدام عملیات بود شاید فتح المبین بود. ما در حال سرکشی به اتاق‌های عمل بودیم که متوجه شدیم که چند تن از آدم‌های بدقیافه، بد هیکل و خال کوبیده تحت درمان هستند. آنها بعثی بودند.

منافی از رزمندگان ایرانی می‌پرسد:«چرا بعثی‌ها را کول می‌کنید و به مریض‌خانه می‌آورید؟ اینجا میدان جنگ است. تیر زده‌اید، تیر خورده‌اید کشتید و کشته شده‌اید. چرا این بعثی‌ها را به بیمارستان می‌آورید؟ وقتی شما اینها را میاورید ما مجبور به مداوا هستیم اما شما مجبور نیستید که آنها را بیاورید

وزیر بهداشت دوران دفاع مقدس با اشاره به خلق و خوی رزمندگان دفاع مقدس تاکید می‌کند:«شاید باورتان نشود اما در بسیاری مواقع خون نداشتیم که به مریض تزریق کنیم و از خودمان خون می‌کشیدیم و به آنها می‌زدیم. حالا با این کمبود امکانات چرا باید امکانات اندک خود را صرف مداوای دشمن میکردبم ؟  ما به عنوان پزشک نمیتوانستیم بین مجروح ایرانی و مجروح عراقی فرق بگذاریم زیرا هر دو مجروح هستند و رسیدگی به حال هر دو واجب است اما چرا بسیجی ها و رزمندگان ما آنها را به بیمارستان میاوردند آنها که قسم پزشکی نخورده بودند؟!

منافی می‌گوید:«پرسش من از رزمندگان این بود که مگر مجبورید که این بعثی‌های مجروح‌ را به عقب بکشانید؟

یکی از رزمندگان با اشاره به فردی که در حال عمل بود به آقای منافی می‌گوید:« قبل از اینکه نیروی کمکی به ما برسد، این بعثی چاقویش را در گلوی رفیق من فرو کرده و زبان او را بیرون کشید. وقتی نیروی کمکی به ما رسید او تیر خورد و ما به مریض‌خانه آوردیمش.»

انتهای پیام/
 منافی از این عمل رزمندگان بر آشفته می شود  و همان شب فورا به تهران می‌آید و صبح اول وقت خدمت امام خمینی (ره)‌ می‌رسد. ماجرا را مفصل تعریف می‌کند و می‌گوید:«که ما با این بچه‌ها  گرفتاریم .»

امام(ره) نگاهی  به آقای منافی می‌اندازد و میگوید:«الانسان عبید الاحسان (انسان بنده كسی است كه به او احسان می ‏كند) شما بروید محبت کنید.»

وزیر بهداشت فورا به خط مقدم برمی‌گردد و به همانهایی که دیشب از آنها انتقاد کرده بود می‌گوید که شما کار خودتان را انجام دهید چرا که راه شما درست تر است. 

وزیر بهداشت دوران دفاع مقدس در پایان خاطره خود تاکید می‌کند:« برایم بسیار عجیب بود که منی که زانو به زانوی امام می‌نشستم نمی‌فهیدم در ذهن او چه میگذرد اما این رزمنده‌‌ها که کیلومترها با امام فاصله داشتند به راه و سیره او عمل می‌کند.»



چاپ خبر